معرفی وبلاگ
سلام من سعی دارم مردم ایران را با مناطق مختلفی که در ایران وجود دارد آشنا کنم و در این راه به یاری شما مردم عزیز نیازمند میباشم. اگر مطالبی درباره ی منطقه،روستا یا شهر خود می خواهید در بخش نظرات بنویسید تا طی کمتر از دو هفته در وبلاگ قرار گیرد.
صفحه ها
دسته
دوستانم در تبيان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 353128
تعداد نوشته ها : 132
تعداد نظرات : 44
بازدید وبلاگ :

Rss
طراح قالب
محمد علي گل کار
شيون فومني (مير احمد سيد فخري نژاد) از شاعران محبوب و مشهور خطه ي شمال در سال 1325ه ش در شهرستان فومن ديده به جهان گشود او تحصيلات ابتدايي و سه ساله ي خود را در رشت سپري كرد و بعد از آن به كرمانشاه كوچ نمود و سه ساله دوم دبيرستان را تا اخذ ديپلم طبيعي -1345 در آنجا گذراند.

شيون در سال 1346 وارد سپاهي دانش در طارم زنجان شد و يكسال بعد به استخدام اداره آموزش و پرورش استان مازندران درآمدودر سال 1348 وارد زندگي زناشويي شد در كوچي عهده دار مديريت و تدريس در يكي از مدارس فولادمحله ساري گشت و تا سال 1351 با تمام مشكلات دست و پنجه نرم كرد و عاشقانه به رسالت خود كه همانا تعليم و تربيت بود پرداخت و پس از آن نيز درديگر نقاط گيلان به اين شغل شريف باز هم ادامه داد.

او در سال 1374 مبتلا به بيماري نارسايي كليه شد و يك سال بعد براي درمان اين نارسايي به وسيله دياليز به تهران كوچ كرد و در همين سال با توجه به درد بيشمار موفق به اخذ فوق ديپلم (تجربي) از دانشگاه تربيت معلم گشت.

شيون در سال 1376 ه.ش پس از سالها تدريس و تعليم و تربيت فرزندان اين خاك طربناك بازنشسته شد.

او در شهريورماه 1377 پس از يك دوره بيماري مزمن كليوي و انجام پيوند كليه در يكي از بيمارستانهاي تهرانروي از نقاب خاك كشيد.

آرامگاهش در بقعه سليمانداراب رشت بنا به وصيتش در كنار سردار بزرگ ميرزا كوچك جنگلي است.

او علاوه بر آثار ارزشمند و ماندگار چهار فرزند به نام هاي حامد – كاوه – دامون و آنك – دختر قصيده نذر – نيز به يادگار نهاد.


شيون فومني يكي از شاعران نيرومند زمان ما بود كه وي را بايد شاعر دو زبانه ناميد. بطور كلي شاعران دو زبانه هم در عوام و مردم منطقه خود رسوخ مي كنند و هم در گستره ي ملي جايگاه ويژه مي يابند.

شيون فومني به عنوان يكي از شاعران موفق دو زبانه در حوزه شعر محلي و بومي گيلكي را كه داشت در محاق فراموشي قرار مي گرفت سينه به سينه تا آنسوي مرزهاي كشورمان اشاعه و ارائه نمود و جاودانه گشت و از سوي ديگر در حوزه شعر فارسي با انتشار مجموعه هاي شعر فارسي و ارائه قالبهاي معمول و مرسوم شعر فارسي از شاعران تأثير گذار و تواناي شعر معاصر بشمار مي رود.

تحقيق و پژوهش در زمينه ي فرهنگ، و ادب گيلان و ارائه مجموعه اشعار گيلكي در قالب غزليات، منظومه ها و دو بيني هاي محلي است از جمله آثار قابل تأمل و ماندگار اوست.

علاوه بر اينها، ترانه سرايي يكي از جنبه هاي ادبي و هنري شيون است كه با مهارت، چيرگي و تسلط بر موسيقي، آواها و ملودي هاي محلي و فارسي از وي بعنوان موفق ترين شاعر ترانه سرا شناخت كه در اين حوزه ترانه هاي متعددي از وي به وسيله خوانندگان نامور خوانده شده است.

پرداختن به شعر فارسي از تبحر و قريحه ي سرشار شاعرانه ي شيون است كه با انتشار مجموعه اشعار فارسي از تبحر و قريحه ي سرشار شاعرانه ي شيون است كه با انتشار مجموعه اشعار فارسي نشان داد از توانايي ها و برجستگي ادبي برخوردار است و از اين نظر گاه شيون، شعر و زبان شعري خود را محدود به يك زبان، لهجه و منطقه ننمود با بهره گيري از فرهنگ و زبان مادري خود در عرصه ي زبان و فرهنگ ملي كه همانا شعر فارسي است پروازهاي ديدني يي داشته است.

شيون در كنار شعر گيلكي و شعر فارسي فعاليتهاي پر دغدغه اي در ساير حوزه هاي ادبي داشته است از آنجمله: شعر و ادبيات كودكان، قصه، داستان كوتاه و فيلمنامه (سناريو) از ديگر آثار ارزشمند اوست كه طبعاً برشي ديگر از توانايي هاي وي بشمار مي رود.

آثار فارسي شيون

شيون فومني در شعر فارسي در دو شيوه كلاسيك و نو اشعار ماندگاري را از خود به يادگار نهاده است. غزل هاي شيون، از برجسته ترين غزل هاي معاصر شعر فارسي است كه وي را در رديف ممتازترين شاعر غزلسرا در حوزه ي غزل امروز نئوكلاسيك قرارداده است.

غزل هاي شيون، شيوه ي تخيل و مضمون پردازي شاعران سبك هندي، تشبيهات، استعارات، تصاوير و زبان امروزي همراه با تمثيل، تركيب سازي، مضمون يا بي و پارادوكس هاي زيبايي را در خود دارد كه البته همه اينها در كنار عناصر بومي و چه با اصطلاحات و تركيبات زباني گيلك، همانند: اين سفر (اين دفعه)، وعده خلافي، خرسخواري، تن شده، چموش پا تاوه و ... به واقع ديده مي شود كه كلمات را به راحتي دستكاري مي كند و با انها فضاي تخيلي مي سازد.

در غزل هاي او حتي قافيه ها بسيار طبيعي و زيبا بجا مي نمايند. خود او مي گويد: وزن و قافيه و رديف اگر انديشيده آيد پوشال كم بهايي است كه خار كني را به كار نمي رود.

تشخيص زباني او مربوط به گزينش لطيف ترين واژه ها رايج است و ناخودآگاه از واژه هاي خشك و خشن پرهيز مي كند وي بلاغت را با تخيل و زيبايي در كنار هم نشانده است؛ به ويژه كه سراسر اشعار و مجموعه هاي او هواي شمال را دارد و فضاي گيلان را مي توان در شعر او به وضوح مشاهده كرد. اين گونه بومگرايي كه از عناصر سبكي اوست، يكي از محصولات نو گرايي نيمايي است كه شاعر را با محيط خويش، پيوند مي دهد.

در كنار غزل در حوزه اشعار كلاسيك، رباعي، دو بيتي، مثنوي، قصيده از جمله طبع آزمايي هاي شاعر بوده است كه همواره با توجه به ظرفيت قالبها مشاهده توانمنديها و موفقيتهاي شيون هستيم.

امّا اشعار نو و اشعار سپيد از پر دغدغه ترين لحظه هاي سرودن شاعر بوده است كه چهره ديگر شاعر را در اين قالب به خوبي مي بينيم كه چقدر از ظرفيتهاي بياني، زباني، عاطفي و ... شاعر را با خود به همراه داشته است كه تا بدان پايه شاعري با آنهمه غزل هاي زيبا و دلنشين گرايش خاصي به سرودن اشعار سپيد نشان مي دهد.

شنبه پنجم 9 1390

يكي از عالمان  و حكيمان متشرع عصر صفوي، ميرزا حسن لاهيجي گيلاني قمي فرزند ملا عبدالرزاق لاهيجي است. اين مقاله به انديشه و آثار و شرح حال آن حكيم، اختصاص دارد و در چند بخش، تقديم مي‏گردد.

پدر

او خلف صالح حكيم عارف، متكلم محقق، مولي عبدالرزاق بن علي بن حسين لاهيجي مشهور به فياض است. عبدالرزاق يكي از فلاسفه بزرگ شيعه و از متكلمين سرشناس اماميه مي‏باشد. زادگاه وي در لاهيجان از شهرهاي گيلان بوده و اقامت و وفاتش در قم صورت گرفته است.

فياض از شاگردان مبرّز حكيم مشهور صدر المتألهين ملا صدراي شيرازي و داماد آن جناب بوده است. او حكيمي متشرع و در فقه و اصول و فلسفه و كلام و عرفان، صاحب نظر بوده است. گوياترين شاهد اين مدعا، اشاراتي است كه خود آن بزرگوار در ديوان اشعارش به مناسبتي پيرامون تحصيلات خود مي‏نمايد؛ بدين عبارت:

 بسي دانش آموختم زاوستاد

بسي نكته‏ها را گرفتم به ياد

بسي بوده‏ام با كتاب و دعا

بسي زهدور بودم و پارسا

بسي در بغل جزوه دان داشتم

اگر رنديي بد نهان داشتم

گهي در فروغ و گهي در اصول

شدم پنجه فرساي هر بُلفضول

چه شبها كه در حجره خوابم نبود

كه جا داشت نانم كه آبم نبود

زفقه و حديث و اصول و كلام

زتفسير و آداب و حكمت تمام

پي جمله يك عمر بشتافتم

زهر يك نصيب گران يافتم

گهي نيز در شعر پرداختم

زسحر بيان معجزي ساختم

تأليفات آن دانشمند گرانمايه پر از تحقيقات و ژرف نگريهاي فلسفي و كلامي است كه اهم آنها عبارتند از:

 شرح تجريد الاعتقاد خواجه نصير الدين طوسي، فياض دو شرح بر اين كتاب نگاشته، يكي مبسوط به نام «شوارق الالهام» و ديگري مختصر به نام «مشارق الالهام»، شرح اول در دو جلد به چاپ رسيده ولي نسخه‏اي از شرح دوم تاكنون شناسايي نشده است.

 گوهر مرا، به فارسي، كه در آن يك دوره مسائل كلامي را بر مبناي مذهب شيعه اثني عشريه، به صورت شيوا و روان و مختصر بيان كرده است. اين كتاب بارها به طبع رسيده و نسخ خطي آن فراوان است.

 سرمايه ايمان، به فارسي، يك دوره كلام است ولي كوتاهتر از رساله سابق، اين كتاب نيز به چاپ رسيده است.

 حاشيه بر حاشيه خفري بر شرح تجريد الاعتقاد فاضل قوشچي.

 ديوان اشعار، او در اشعارش، «فياض» تخلص مي‏كرد و داراي طبعي رسا و موزون بود و قصايد و غزلياتي به مناسبتهاي مختلف سروده، ديوانش مكرر به طبع رسيده است.

فياض لاهيجي عاقبت در سال 1072قمري در شهر قم دار فاني را وداع كرده و در جوار بارگاه ملكوتي حضرت معصومه(س)مدفون گرديد. او داماد بزرگ ملاصدرا بوده و سه فرزند داشته، بدين اسامي: ميرزا حسن (كه شرح حالش موضوع اين داستان است.)، ملا محمد باقر كه در سال 1083در هند بوده و اطلاع ديگري از وي در دست نيست، ميرزا ابراهيم كه مؤلف كتاب القواعد الحكميه و الكلاميه است.

در بيست و سوم و بيست و چهارم تير ماه سال 1372ش، كنگره‏اي در بزرگداشت اين حكيم عالي مقام در زادگاه وي در لاهيجان برگزار شد.

مادر

همان گونه كه ذكر گرديد، مادر ميرزا حسن، دختر ملاصدراي شيرازي است. اين زن فاضل و دانشمند، نامش «بدريه» بوده كه در 18ماه رمضان 1019چشم به جهان گشوده است.

وي ملقب به «ام كلثوم» بوده و از زنان عالم و فاضل عصر خود به شمار مي‏رفت. تحصيلاتش را نزد پدرش انجام داده و در حدود سال 1034به ازدواج فياض لاهيجي درآمد ونزد وي به تكميل تحصيلات پرداخت و در اغلب علوم استاد شد.

مي‏گويند كه وي با علما جلسات علمي برگزار و بافصاحت و بلاغت با آنها بحث مي‏كرد. وفات وي در سال 1090ق. صورت گرفته است. او خواهر «صدريه» و «زبيده» است.

ميرزا حسن لاهيجي در نزد چنان پدري و چنين مادري پرورش يافت و مراتب رشد و كمال را پيمود.

تاريخ و محل تولد

تاريخ دقيق تولد وي در دست نيست. شيخ آقا بزرگ تهراني احتمال داده كه تولد وي در سال 1045صورت گرفته است. اما درباره محل تولد وي، چون پدرش عبدالرزاق ساكن قم بود و در همين شهر با دختر ملاصدرا ازدواج كرده، به گمان قريب به يقين، تولد ميرزا حسن در شهر قم اتفاق افتاده است. چنان كه صاحب رياض العلماء به اين مطلب اشاره كرده و تأكيد دارد.

تحصيلات و استادان

ميرزا حسن، تحصيلات خود را نزد پدر آغاز و چندين سال از محضر وي استفاده كرد اما از ساير اساتيد وي در كتابهاي تذكره و شرح، چيزي ذكر نشده و از آثار وي نيز مطلبي در اين زمينه به دست نمي‏آيد.

اما اينكه قزويني در «تتميم امل الآمل» عنوان نموده كه ميرزا حسن هنگام فوت پدرش در سال 1072ق. عاري از فضل و كمال بوده، و بعد از آن توسط شاگردان پدرش تربيت شدم.طلبي است كه چندان علمي و تحقيقي به نظر نمي‏رسد. زيرا چند اثر علمي و تحقيقي از ميرزا حسن در دست است كه قبل از فوت پدرش (سال 1072) تأليف نموده است. مانند مجمع البحرين و حاشيه وافي فيض كاشاني و ديگر آثار، كه در بخش آثار بدانها اشاره خواهد شد.

البته اين را نيز نبايد ناديده گرفت كه ميرزا حسن لابد مدتهايي را بعد از پدر نزد شاگردان وي تلمّذ نموده و به ظن قوي نزد حكيم قاضي سعيد قمي و همچنين شوهر خاله خود، فيض كاشاني تحصيل نموده است.

قزويني همچنين ذكر مي‏كند كه او مدتي براي تحصيل به عتبات عاليات (نجف اشرف و كربلا و سامرا) سفر نموده است. و در فقه و اصول در آن سرزمين نزد استادان عصر، شاگردي كرده است، اما تاريخ اين سفر و استادان وي در اين ديار معلوم نيست.

شاگردان

ميرزا حسن لاهيجي پس از آنكه مدتي را در عتبات عاليات بسر برد و در نزد اساتيد بزرگ حوزه‏هاي علميه نجف و كربلا استفاده شايان نمود و به مراحل والايي از علم و حكمت دست يافت، آنگاه به شهر مقدس قم بازگشت و به مطالعه، تحقيق، تأليف و تصنيف كتب ارزشمند پرداخت و نيز با تكيه بر كرسي تدريس همانند پدر، در مدرسه معصوميه قم، شاگردان فاضلي را تربيت نمود. در اينجا تنها به ذكر چند تن از اين شاگردان كه در كتب تراجم نامي از آنها برده شد، بسنده مي‏گردد:

- 1مير عبدالرحمن فرزند سيد كمال الدين.

نصر آبادي در كتاب خود وي را از شاگردان ميرزا حسن لاهيجي به شمار آورده و نوشته است كه وي از سادات نجيب قم است. و هم اكنون نيز در نزد ميرزا حسن مشغول تحصيل علم است.

- 2مرتضي فرزند روح الامين حسيني.

به احتمال قوي او از شاگردان ميرزا حسن لاهيجي است؛ چنان كه بر دو كتاب استادش به نامهاي: مصابيح الهدي و مفاتيح المني حاشيه زده است و اين حواشي در سال 1115نگاشته شده است.

- 3محمد فرزند صفي الدين سيد محمد حسيني.

وي رساله «مجمع البحرين في تطبيق العالمين» ميرزا حسن لاهيجي را نسخه برداري كرده و در آخر محرم 1104آن را به اتمام رسانده است و در نهايت از ميرزا حسن لاهيجي به عنوان استاد خويش نام برده و از وي تجليل نموده است.

- 4ميرزا محمد تقي شريف رضوي قمي.

اين شخصيت، نوه پسري ملاصدرا، صاحب اسفار اربعه و پسر دائي ميرزا حسن لاهيجي است كه در شهر قم نزد پسر عمه خويش، علم حكمت و حديث آموخته است و از ميرزا حسن، اجازه نقل روايت نيز دارد.

آثار علمي

ميرزا حسن مانند پدر خود در كلام، فلسفه، حديث و فقه و عرفان صاحب نظر بوده و در هر كدام از اين علوم آثار گرانقدري از خود به يادگار گذاشته است. فهرست آثار لاهيجي به ترتيب موضوعي چنين است:

الف: كلام يا اصول دين. لاهيجي در اين موضوع چند اثر قابل توجه دارد كه عبارتند از:

- 1شمع يقين يا آينه دين: شامل اصول پنجگانه اعتقادي به صورت مفصل در پنج باب، كه باب امامت شرح و بسط بيشتري نسبت به ساير بابها دارد. اين اثر در سال 1303ش. در تهران به چاپ رسيده و نسخ خطي آن فراوان است. اين اثر مهمترين اثر كلامي و اعتقادي لاهيجي به شمار مي‏رود.

- 2اصول دين يا اصول خمسه: اين كتاب در حقيقت تلخيصي از شمع يقين مؤلف است و لاهيجي در آن، اصور پنج گانه اعتقادي را توضيح داده است.

- 3سرّ مخزون يا اثبات الرجعة: بحث مفصلي است پيرامون موضوع «رجعت» بر مبناي عقيده شيعه و با استناد به آيات و روايات آن را اثبات كرده است.

- 4دُرّ مكنون يا جواب الاعتراض: لاهيجي در اين اثر، اعتراض اهل سنت را بر شيعيان، مبني بر اينكه: چرا حضرت علي(ع)به جهت نداشتن انصار قيام نكرد لكن امام حسين(ع)با اينكه يار نداشت، قيام نمود؟ پاسخ داده است.

- 5حاشيه بر شوارق الالهام پدرش: اين حواشي در هامش شوارق الالهام به چاپ رسيده است.

ب: فقه: لاهيجي در اين موضوع چند اثر نگاشته است. بدين اسامي:

- 6رسالة الزكية الزكاتية: در بيان احكام زكات و مسايل آن.

- 7هدية المسافر: در بيان احكام شخص مسافر از قبيل حكم سفر، نماز و روزه به صورت فتوايي و از اينجا معلوم مي‏شود كه او قوه اجتهاد و استنباط احكام فقهي را داشته است.

- 8رسالة في الغيبة: در موضوع غيبت و احكام و مسايل آن.

- 9تزكية الصحبة يا تأليف المحبة: ترجمه ايست از كتاب «كشف الريبة في احكام الغيبة» شهيد ثاني با افزودگيهايي از خود لاهيجي.

ج: دعا. لاهيجي سه اثر در دعا از خود بر جاي گذارده است. با يان عنوان:

- 10جمال الصالحين: در دعا و زيارت نظير زادالمعاد ملامحمد باقر مجلسي، شامل ديباچه‏اي و دوازده باب و هر باب در چند فصل، تماماً در صد و سي و دو فصل، لاهيجي اين اثر را در سال 1073ق. تأليف نموده و در ماده تاريخ تأليف آن، اين مصرع را سروده است:

 جمال الصالحين مجموعه شد آداب ايمان را

اين اثر به طبع رسيده و نسخ خطي آن فراوان است.

- 11شرح صحيفه سجاديه، شرح مفصلي است بر صحيفه سجاديه در سه جلد بزرگ،(13) كه جلد سوم آن در كتابخانه آستان قدس رضوي موجود است.

- 12تحفة المسافر: گزيده ايست از جمال الصالحين كه در آن دعاهايي كه به سفر و مسافرت مربوط است، درج نموده است.

د: فلسفه. لاهيجي چند اثر مهم در فلسفه از خود بر جاي نهاده، كه نمايانگر انديشه‏هاي فلسفي وي است.

- 13زواهر الحكم: در بيان مسائل فلسفه به صورت استدلالي در يك مقدمه در سه مقصد و سه باب هر كدام در چند مطلب، اين رساله در ضمن منتخباتي از آثار حكماي ايران جلد سوم به چاپ رسيده است.

- 14روايع الكلم و بدايع الحكم: در سه باب هر كدام در چند مقصد و هر مقصد در چند مشكوة. شاگرد لاهيجي، سيد مرتضي بن امير روح الامين حسيني مختاري، تعليقاتي بر اين اثر نگاشته است.

- 15مصابيح الهدي و مفاتيح المني: مسائل فلسفه را در يك مقدمه و سه باب با عناوين «مصباح - مصباح» به صورت استدلالي بيان نموده است.

- 16مصباح الدرايه: ميرزا حسن در كتاب مصابيح الهدي به اين كتاب حواله داده، لكن تاكنون نسخه‏اي از آن شناسايي نشده است.

- 17مجمع البحرين: رساله كوتاهي است در بيان مسائل فلسفه به طرز بديع و با عناوين ظريف. تأليف آن در سال 1070به پايان رسيده است.

- 18الشجرة المنهية: رساله كوتاهي است در اثبات واجب الوجود، سبك اين رساله شبيه مجمع البحرين و عناوين آن «حبة، فاكهة» است.

- 19ابطال التناسخ بثلاثة براهين: رساله مختصري است كه مؤلف در آن با سه برهان، تناسخ را رد نموده است. شيخ آقا بزرگ گفته كه نسخه‏اي از اين رساله در ضمن كتابهاي شيخ جعفر سلطان العلماء موجود است.

- 20حقيقة النفس يا رساله در تجرد نفس ناطقه: در ردّ گفتار كساني كه تجرد نفس انسان را نفي مي‏كنند و ردّ ادله آنها و اثبات تجرد نفس.

ه: آشتي ميان فلسفه و كلام. ميرزا حسن در رفع اختلاف بين فلاسفه و متكلمين و ايجاد وحدت بين آنها، دو رساله در اين موضوع نگاشته است كه يكي به فارسي و ديگر به عربي با اين عناوين:

- 21آينه حكمت: به فارسي، در سه باب هر يك در چند فصل، عنوان بابها چنين است:

اول: تعريف و حقيقت حكمت و بيان فضيلت آن، در سه فصل.

دوم: در ذكر مسائلي كه بر سر آنها نزاع كنند، در ده فصل.

سوم: در ذكر بعضي اخبار و ذكر اقوال و احوال جمعي از علماء كه صريح يا مشعر است به فضل و مدح حكمت و حكما، در دو فصل.

- 22الفة الفرقة: به عربي در دوازده فصل كه به منزله ترجمه عربي آينه حكمت است.

ز: حديث.

- 23حاشية الوافي: ميرزا حسن، كتاب وافي فيض كاشاني را استنساخ نموده و حاشيه هايي بر آن نگاشته است، نسخه آن كه از كتاب الصوم تا كفاره يمين بوده در كتابخانه حسينيه شوشتريهاي نجف، موجود است.

- 24فهرس ابواب قطعة من الوافي: فهرستي است كه لاهيجي بر ابواب كتاب وافي فيض كاشاني نگاشته است.

آثار منسوب

علاوه بر اين آثار. رساله‏هاي ديگري در فهارس به نام ميرزا حسن لاهيجي معرفي شده كه كتاب مستقلي نيستند بلكه اغلب يا نام ديگري از همين رساله‏ها هستند يا قطعه‏اي از آنها مي‏باشند. اين رساله‏ها عبارتند از:

- 25تقيه: حزين لاهيجي در سوانح خود در ضمن تأليفات ميرزا حسن آن را نام برده ولي ما نسخه‏اي از آن را سراغ نداريم و گويا منظور وي همان كتاب «درّ مكنون» بوده كه در وجه تقيه حضرت علي(ع)نگاشته است.

- 26الخوف و الرجاء: به همان رساله اصول دين است كه در فهرست دانشگاه با اين نام معرفي شده است.

- 27ربط الحكمة بالتصوف: شيخ آقا بزرگ در الذريعه 242/10ذكر نموده، ولي به اعتقاد نگارنده نام ديگري از الفة الفرقة مؤلف است.

- 28سؤالات يورد لبطلان الحكمة و جوابات شافية اوردها اهل الحكمة: به فارسي، در فهرست دانشگاه(23) از آن ياد شده، ولي به نظر مي‏رسد كه بخشي از كتاب آينه حكمت باشد.

- 29قدم و حدوث عالم: در فهرست دانشكده الهيات(24) از آن ياد شده و شيخ آقا بزرگ نيز به نقل از آن در الذريعه(25)، آن را كتاب مستقلي براي ميرزا حسن معرفي كرده است، ولي اين بخش موجود در آن كتابخانه، فصل پنجم كتاب آينه حكمت است.

از نگاه بزرگان

شخصيتهاي برجسته تاريخ كه در كتابهاي خود به شرح حال ميرزا حسن لاهيجي پرداخته‏اند، از وي تجليل و تكريم كرده‏اند. در اين بخش براي اين كه جايگاه والاي اين عالم توانا در ميان علماي شيعه براي خوانندگان بيش از پيش روشن گردد، به ترجمه و تلخيص عبارتهاي چند تن از اين شخصيتها مرور مي‏شود:

محمد علي حزين فرزند ابوطالب ( 1180 - 1103ق) معروف به «حزين لاهيجي» كه از همشهريان ميرزا حسن لاهيجي و از شخصيتهاي مشهور شعر و ادب به شمار مي‏آيد، چنان كه در كودكي همراه پدر به شهر قم آمده و از نزديك با ميرزا حسن لاهيجي ديدار كرده است. او در سفرنامه خود به اين خاطر اشاره داشته و از ميرزا حسن چنين توصيف مي‏كند:

«.. يكي از افاضل و اعلامي كه در اين سفر با وي ديدار شد، فاضل محقق ميرزا حسن فرزند مرحوم مولانا عبدالرزاق لاهيجي بود و اين سعادت در حالي نصيب ما شد كه وي دوران سالخوردگي و اواخر عمر خويش را در شهر دارالمؤمنين قم پشت سر مي‏گذاشت. او در علم و تقوا يكي از آيات بود. تأليفاتي دارد مانند: «شمع يقين» در عقايد، «جمال الصالحين» در اعمال و «رسالهئ تقيه» و...»

مولي عبداللّه افندي كه از دانشمندان معاصر ميرزا حسن لاهيجي است، در كتاب ارزشمند خود از وي چنين ياد مي‏كند:

«مولي حسن فرزند عبدالرزاق فرزند علي فرزند حسين كه اصلش لاهيجي است ولي در شهر قم تولد يافته و در اين شهر ساكن شده است، يكي از شخصيتهاي فاضل، عالم، حكيم، وصوفي دوران معاصر مي‏باشد. من در شهر قم از محضر پدرش تلمذ نموده‏ام.»

سپس عبداللّه افندي به شمارش تأليفات وي پرداخته و تاريخ رحلت ميرزا حسن را بيان مي‏دارد.

عبدالخالق دماوندي فرزند محمود كه رساله موسوم به «آينه حكمت» ميرزا حسن لاهيجي را در سال 1070ق تحرير نموده است، در پايان علاوه بر توصيف كتاب كه آن را آيينه تمام نماي جهان هستي و حقيقت آن قلمداد نموده است، در توصيف مؤلف نيز چنين مي‏نويسد:

«... اين رساله به اشاره يك شخصيتي تأليف يافته است كه... قطب فلك سعادت، احاطه كننده اكوان فضايل... و سير كننده در فضاي لاهوتي است. او پناهگاه اهل دقت وتأمل، تكيه گاه اصحاب نقل و ارباب تعقل بوده و افضل اولين و آخرين در ميان حكماي اشراق مي‏باشد...»

اين عبارت با توجه به تاريخ نگارش آن كه در ايام كمتر از سي سالگي ميرزا حسن لاهيجي نوشته شده است، به خوبي از ميزان فضل و شهرت علمي وي حكايت مي‏كند.

شيخ عبد النبي قزويني از علماي برجسته قرن دوازدهم هجري در يكي از آثار خود از اين شخصيت به طور مفصل ياد مي‏كند كه چكيده آن چنين است:

«... ميرزا حسن فرزند مولانا عبدالرزاق لاهيجي يكي از عالمان كم نظير زمانها و نادر دهرهاست. شخصيت فاضلي كه از قدرت قلمش در ارائه مطالب محكم، همه به تعجب افتاده و تسليم او شده‏اند. او در اعماق اقيانوسهاي علم و حكمت فرو رفته و از آنجا اشياء نافع به ارمغان آورده است... وقتي براي تعليم معارف جلوس مي‏كند، به خاطر طرح مسائل دقيق همه را نسبت به خود نرم و خاشع مي‏سازد... كلام دقيق و ظريف وي را نمي‏فهمد مگر كسي كه خداوند او را از جهالت و گمراهي نجات داده باشد. او فروع احكام و حكمت را از اعماق اصول اسلامي در مي‏آورد، همانند شيري كه از پستانها دوشيده مي‏شود... اعتقاد من اين است كه وي از پدرش نيز افضل بود...»

ميرزا محمد حسن زنوري خوئي در اثر ارزشمند خود، از اين شخصيت بزرگ نام برده و ميرزا حسن لاهيجي را با عناويني مانند عالم، فاضل، محقق، مدقق، عارف، حكيم و متبحر مي‏ستايد.

ميرزا محمد علي مدرس تبريزي در كتاب خود، در ذيل شرح حال ملا عبدالرزاق لاهيجي چنين مي‏نويسد:

«... فياض پسري داشت ميرزا حسن نام، فاضلي بوده صالح كه در سال يكهزار و يكصد و بيست و يكم هجرت در قم وفات و قبرش در سمت شرقي قبرستان بزرگ قم نزديك به شيخان مي‏باشد و اين نگارنده در ماه رجب هزار و سيصد و پنجاه و دوم هجرت، موقع تشرف بدان بلده طيّبه به سر قبر شريفش رفتم و اخيراً در موقع تسطيع طرق و شوارع، ملحق به جاده شده است...»

مروري بر فضاي حاكم

دوران زندگي ميراز حسن لاهيجي ( 1121 - 1045ق) با حكومت سه تن از پادشاهان صفوي به نامهاي: شاه عباس دوم (1077 - 1052) سليمان اول (1105 - 1077) و شاه سلطان حسين (1135 - 1105) مصادف شد. در اين ايام، كشور ايران آبستن رخدادهاي زيادي بود ولي آنچه كه در شرح حال ميرزا حسن لاهيجي اهميت دارد، وجود روحانيوني است كه تحت عنوان «شيخ الاسلام» در حكومت صفوي حضور نافذ و چشمگير داشتند و اينها در حقيقت نقش به سزايي را در اجراي احكام و امور مذهبي در سطح كشور ايفا مي‏كردند و به خاطر همين نفوذ و مقام علمي در ميان رجال سياسي و توده مردم، حكومت نيز در بسياري از موارد مجبور مي‏شد از تصميمات آنان پيروي كرده و به توصيه‏هاي آنان توجه نمايد.

يكي از پرنفوذترين و مشهورترين آنها، مرحوم مولي محمد طاهر شيرازي قمي است. او چون مسلك ضد فلسفه و ضد عرفان داشت با علماي بزرگ و فيلسوفان عصر خود همچون: ملا محمد تقي مجلسي، ملا عبدالرزاق لاهيجي و ملا محسن فيض كاشاني به شدت درگير بود و رساله هايي را در نفي افكار و انديشه‏هاي عرفاني و فلسفي آنان نوشت.(32) اما با توجه به موقعيت والايي كه اين سه شخصيت بزرگ نيز در ميان مردم داشتند، مخالفت وي نتوانست چندان مؤثر واقع شود. پس از رحلت ملا محمد تقي مجلسي در سال 1070و عبدالرزاق در سال 1072عرصه بر فرزندان و در واقع پيروان فكري آن دو، حسابي تنگ گرديد چنان كه علامه محمد باقر مجلسي مجبور شد در ظاهر با ملا محمد طاهر قمي كنار بيايد و ارتباط پدرش را با عرفان و فلسفه تكذيب نمايد. در اين ميان كه ميرزا حسن لاهيجي نيز جانشين افكار و انديشه‏هاي پدرش ملا عبدالرزاق به شمار مي‏رفت، به خاطر مخالفتهاي مستمر مخالفان حكمت، خود به خود در تنگنا قرار گرفت و در گوشه‏اي انزوا برگزيد.

او در زمان حيات پدر و با تكيه بر موقعيت اجتماعي وي چند رساله پيرامون فلسفه به رشته تأليف درآورد و كتابهايي مانند: مصباح الدرايه، مصابيح الهدي و روايع الكلم و زواهر الحكم را در همين باب نوشت و در دو كتاب ديگرش به نامهاي: آينه حكمت و الفة الفرقة هر چه در توان داشت تلاش كرد تا با منطق و اقامه استدلال و برهان به اشكالات مخالفين فلسفه و عرفان پاسخ گويد، اما پس از رحلت پدرش در اثر مخالفت شديد اين گروه، فرصت از دست وي خارج گشت و شرايط كاملاً دگرگون شد. از اين تاريخ ميرزا حسن لاهيجي از اهتمام به مسائل فلسفي دست برداشت و به سوي مسائل كلامي، اخلاقي، ادعيه و تأليف فقه روي آورد.

از برخي كتب تايخي استفاده مي‏شود كه گويا مخالفين وي، حكمم تكفير و اخراج او را از شهر قم صادر كردند و او نيز براي حفظ جان و دفاع از خويش با خود سلاح حمل مي‏كرد؛ چنان كه به همين مناسبت اشاره كرده‏اند كه وي در كار تيراندازي و نشانه‏گيري هدف با تفنگ هم كمال شهرت و مهارت را داشت.(33) از بخشي نوشته‏هاي خود ميرزا حسن لاهيجي نيز چنين بر مي‏آيد كه وي در اين دوران در تنگناي شديد قرار داشته و تهمت و افتراهاي زيادي در حق وي شايع شده بود. او در آغاز كتاب «الفة الرفقة» چنين مي‏نگارد:

«... عجيب‏تر از همه، با اين كه من انزوا برگزيده‏ام و هيچ نام و نشاني در ميان مردم ندارم و از قدر و منزلت افتاده‏ام، باز يك عده صحبت از من مي‏كنند و يك حرفهايي را به من استناد مي‏دهند كه آن را با گوش خود از من نشنيده‏اند و يك چيزهايي را به من نسبت مي‏دهند كه با چشمانشان نديده‏اند... هر طور كه دلشان مي‏خواهد، مرا مي‏خوانند و افتراهايي را به من مي‏بندند كه هرگز من آن را به زبان نياوردم... پس اي خدايي كه پاك و منزه هستي! من در اين مصيبت به تو پناه مي‏برم و در اين امر به تو توكل مي‏كنم و تو را شاهد مي‏گيرم كه تو در شهادت كفايت مي‏كني و...»

ميراز حسن لاهيجي در فصل دوم از باب سوم از كتاب «آينه حكمت» خود به دفاع از حيثيت و حقانيت علماي فيلسوف و عارف، قد علم كرده و چنين مي‏نويسد:

«... هر كس را اندك معرفت به احوال علما باشد، داند كه علماي اسلام هميشه در علم حكمت مختلف بوده‏اند و در هر زماني جمعي كثير از علماي معروف كه شك و قدح در دانش و ايمام ايشان نيست و تشيع ايشان كمتر از شك در روشني آفتاب و ماه نيست، اهل حكمت و معروف به آن بوده‏اند، چون: خواجه نصيرالدين طوسي، علامه حلي، امير محمد باقر داماد و غير ايشان از علما - قدّس اللّه ارواحهم - كه تفصيل اسامي ايشان مؤدي به اطناب مي‏شود. اين جماعت و جماعت ديگر از متقدمين و متأخرين و معاصرين و متقاربين زمان ما كه همه معروف و مشهورند به فضل و ايمان و مدارست حكمت و رعايت آن، و از جمله علماي عظيم الشأن، سيد علي بن طاووس(ره) در كتاب فرج المهموم كه در تحقيق علم نجوم نوشته، گفته كه: «ابرخس و بطلميوس و اكثر حكما انبيا بوده‏اند، اما چون نامهاي ايشان به زبان يوناني بوده، بر مردم مشتبه گشته و ايشان را نشناخته‏اند. و شيخ بهاء الملة و الدين در كتاب «حدائق الصالحين» بعد از نقل اين كلام، گفته كه «كلام سيّد استبعادي ندارد چه هر كس تأمل و تعمق در اين علم شريف كند، توانست كه اصول مطالب آن، مستفاد از انبياء(ع) است و حكم جزم به اين معني كند به حيثيتي كه هيچ شك و ريب در آن نداشته باشد.

مبارزه با ظلم و ظالم

آزاد منشي و سلحشوري همواره سيره اختصاصي فقها و علماي بزرگ جهان تشيع در طول تاريخ بوده است. ميرزا حسن لاهيجي نيز از جمله آن دانشمنداني است كه از اين ويژگي افتخارآميز بي بهره نمانده است. او در مقابل عملكردهاي خلاف و ظلم دست اندركاران حكومت صفوي هرگز سكوت روا نمي‏داشت و بلكه در فرصتهاي مناسب به اقشا و اصلاح آنان مي‏پرداخت. او در ضمن كتاب فقهي خود موسوم به «هدية المسافر» وقتي احكام مسافر را ذكر مي‏كند، به گونه ظريف در لابلاي بيان احكام به ظلم‏هاي جاري در جامعه آن دوران، اشاره كرده و چنين مي‏نويسد«و ايضاً بايد دانست كه هر سفري كه مشتمل است بر ظلم و جور بر مسلمانان و گرفتن اموال ايشان (در مقابل) اعانت و مدد ايشان، همه داخل سفر باطل است و بسا باشد كه اين معني متضمن گشتنها و نشستهاي حرام باشد و گاه باشد كه اين جماعت گمان كنند كه حفظ اهل اسلام و سرحدها و دفع دشمنان از ايشان مي‏كنند و از اين جهت سفرشان حق است و جواب اين شبهه اين است كه هر گاه دشمني حركت كند يا بيم ضرري از ايشان باشد، نهايتش اين است كه به قدر آنچه در رفع آن دشمن و رفع ضرر، ضروري باشد از جماعت مسلمين به قدر نسبت احوال ايشان توان گرفت.

اما اين همه اموال زياد كه صرف زينتها و تجملات و تنعمات بلكه صرف فسق و معاصي مي‏شود و به ضرب چوب و به انواع سياسات اكثر از فقرا و عجزة و بيوه زنان و يتيمان و امثال ايشان مي‏گيرند، معلوم است كه هيچكدام حق نيست و نسبت و دخلي در حفظ اسلام و مسلمين ندارد بلكه اكثر اينها بلكه همه اينها سبب خرابي بلاد و آبادانيها مي‏شود و به اين سبب بسيار مسلمين مضطر به جلاء وطن و گدايي مي‏شوند.

و همچنين نويسندگان كه اعانت اين كارها و ضبط دخل و خرج اين مالها مي‏كنند و همچنين وزراء و كلانتران و داروغگان و عمله و اعوان ايشان همه از اين قبيل اند و همچنين ارباب مناصب شرعي و وقفي همه مثل ايشانند اگر چه گمان كنند كه تحصيل معيشت مي‏كنند چنانچه دانسته شد.

شعر و ادب لاهيجي

ميرزا حسن لاهيجي همانند اكثر دانشمندان عصر صفوي، توجه ويژه‏اي به زبان فارسي و فارسي نويسي داشت؛ چنان كه اغلب آثار مكتوب اين عالم پرتلاش كه به اين زبان تأليف يافته است، نشانگر اين واقعيت مي‏باشد. نوشته‏هاي فارسي اين شخصيت علمي بسيار روان و شيوا به رشته تحرير درآمده است. او در آثار فارسي خود سعي بيشتر داشت تا نوشته هايش براي همه مردم قابل فهم باشد، به همين سبب از معلق نويسي و آوردن اصلاحات و واژه‏هاي سنگين علمي و نامأنوس كه شيوه منشيان آن دوران بود، پرهيز داشت. اين موضوع مهم كه تا به حال كمتر هم مورد توجه محققان و پژوهشگران واقع شده، وي را از ساير انديشمندان اين عصر متمايز مي‏سازد و نثر اين شخصيت بزرگ را در جايگاه والايي قرار مي‏دهد.

ميرزا حسن همه آن موضوعاتي را كه با مردم ارتباط تنگاتنگ داشت مانند: فقه، اخلاق، عقايد، دعا و... به زبان فارسي نگاشته است و اين نشانه آن است كه اين شخصيت واقع نگر به هدايت و ارشاد مردم با زبان خودشان و به مشكلات اعتقادي و فقهي و... آنان توجه عميقي از خويش مبذول مي‏داشت. البته تأليفات عربي اين عالم بزرگ كه براي خواص و در رشته‏هاي خاص به طور تخصصي نوشته شده، در عين سنگيني و استحكام مطالب و محتواي آن، از يك نوع رواني و ساده نويسي شيوايي برخوردار است.

در مواردي از كتب و نسخ خطي، اشعاري با نام «حسن گيلاني» آمده است كه به احتمالي منظور همين دانشمند باشد. در اينجا به اين اشعار مرور مي‏كنيم:

- 1يكي از اين موارد، رباعي است كه در نسخه خطي شماره 12188مجلس شوراي اسلامي، درج شده است و به نام «حسن جيلاني» منسوب است:

 ممكن بود كه هستي واجب فنا شود

وين ممتنع كه مهر تو از دل رها شود

در تنگناي عكس نقيض خيال تو

ترسم كه صورتم زهيولي جدا شود.

- 2در تذكره نصرآبادي، مؤلف كتاب، ضمن شرح حال «حسن گيلاني» اين اشعار را از وي چنين نقل كرده است:

 نه در طلب سمور و نه اطلس باش

در ديده اعتبار خار و خس باش

خواهي كه سري برون كني از منزل

چون جاده، تو پامال كس و ناكس باش

از كثرت داغ توام، افلاكم

وز زور لگد كوب حوادث، خاكم

باران نشاط اگر ببارد، سنگم

ور آتش غم شعله كشد، خاشاكم

اثر شناس بزرگ قرن، آقا بزرگ تهراني در يك مورد از كتابش اين اشعار را به طور صريح به ميرزا حسن لاهيجي و در مورد ديگر به شخصيتي به نام «ميراز حسن گيلاني ديلماني» نسبت داده است.

وفات

وفات ميرزا حسن بنا به نقل افندي در رياض العلماء در سال 1121ق. در قم صورت گرفته است و اين قول بعد از افندي در كتب تراجم نقل گرديده و اختلافي در اين مورد يا قول ديگري نقل نشده است.

بدين ترتيب او 49سال بعد از پدر خود ملا عبدالرزاق لاهيجي و 31سال بعد از مادرش زندگي نموده است.

اما پيرامون مدت عمر وي چيزي نقل نشده است و طبق احتمالي كه شيخ آقا بزرگ در تولد وي داده (يعني سال 1045) ميرزا حسن در هنگام مرگ قريب 76سال داشته است. و نقل حزين لاهيجي كه در اواخر عمر، وي را در قم ملاقات نموده، عمر زياد وي را تأييد مي‏كند. حزين مي‏نويسد:

«و از افاضل و اعلام كه در آن سفر ملاقات شده، فاضل محقق ميرزا حسن خلف مرحوم عبدالرزاق لاهيجي است. در دارالمؤمنين قم كه موطنش بود، در سن كهولت و اواخر حيات، سعادت خدمت ايشان يافته‏ام.»

مدفن

ميرزا حسن لاهيجي كه تقريباً تمام عمر خود را در شهر قم گذرانيده، وفاتش نيز در اين شهر اتفاق افتاد و در همين شهر مدفون گرديد. قبر وي در قبرستان بزرگ اطراف حرم مطهر حضرت معصومه(س)واقع بوده، كه در خيابان سازيهاي جديد در كنار خيابان ارم در تقاطع اين خيابان با خيابان چهارمردان در ضلع جنوب شرقي واقع گرديده است.

و اخيراً توسط حضرت آيت اللّه سيد شهاب الدين مرعشي نجفي(ره) قبر وي تعمير و سنگ قبري برايش تعبيه نموده‏اند. ولي متأسفانه در نوشته سنگ قبر دقت كافي نشده و اشتباهات فاحشي در آن روي داده است.

نوشته سنگ قبر وي چنين است:

هو الباقي. هذا مضجع العلامة الحكيم المتكلم المحدّث الفقيه الميرزا حسن الكاشفي ابن أسوة الحكماء المولي عبدالرزاق اللاهيجي صاحب الشوارق و أمّه بنت صدر المتألهين. توفّي سنة .1043

همانطور كه ملاحظه مي‏شود دو اشتباه واضح در اين نوشته وجود دارد.

اوّل آنكه: لقب ميرزا حسن در هيچ كتابي كاشفي ذكر نشده است. و فقط در اينجا بدون هيچ دليلي بعد از اسم وي لقب كاشفي ذكر شده است.

دوم اينكه: تاريخ وفات ميرزا حسن سال 1121مي‏باشد كه آن را افندي در رياض العلماء ذكر كرده است و متأسفانه در اينجا با 78سال اختلاف مي‏باشد. سال 1043ذكر شده كه دو سال قبل از تولد وي مي‏باشد.

اميدواريم كه در آينده قبر وي به نحو شايسته بازسازي و سنگ قبر او نيز اصلاح گردد.

 

فهرست آثار وي:

آينه دين

اثبات الرجعة

جواب الاعتراض

حاشيه بر شوارق الالهام

رسالة الزكية الزكاتية

هدية المسافر

رسالة في الغيب

تأليف المحبة

جمال الصالحين

شرح صحيفه سجاديه

تحفة المسافر

زواهر الحكم

روايع الكلم و بدايع الحكم

مصابيح الهدي و مفاتيح المني

مصباح الدرايه

مجمع البحرين

الشجرة المنهية

ابطال التناسخ بثلاثة براهين

رساله در تجرد نفس ناطقه

آينه حكمت

الفة الفرقة

حاشية الوافي

فهرس ابواب قطعة من الوافي

منابع:

.1 شرح حال مفصل فياض لاهيجي در مصادر زير قابل دسترسي است:

روضات الجنات 196/4آتشكده آذر 846/2مجمع الفصاء 27/2ريحانة الادب 363/4تذكره نصرآبادي، 156تذكره رياض العارفين، ص 382برگزيده گوهر مراد، ص 12و 13مقالات كنگره بزرگداشت حكيم ملا عبدالرزاق لاهيجي، مفاخر اسلام .24/7

.2 مشاهير زنان ايراني و پارسي گوي از آغاز تا مشروطه، محمد حسن رجبي، ص .28

.3 رك: رياض العلماء. مولي عبداللّه افندي، ج 3ص .207

.4 تتميم امل الآمل، ص .108

.5 همان.

.6 تذكره نصرآبادي، ص 365و همچنين رك: طبقات اعلام الشيعه، الكواكب المنتشره، آقا بزرگ تهراني، ص 180و الذريعه الي تصانيف الشيعه، آقا بزرگ تهراني، ج 9ص 686رقم .478

.7 طبقات اعلام الشيعه، ص .179

.8 فهرست كتابهاي خطي كتابخانه مجلس سنا، ج 1ص .144

.9 براي آشنايي بيشتر با يان كتاب ارزشمند به مقاله «ميرزا حسن لاهيجي و شمع يقين او» منتشر در مجله وقف ميراث جاويدان، سال دوم (373ش)، شماره پنجم، ص 93 - 88و فهرست نسخه‏هاي خطي فارسي، منزي .967/2فهرست كتابخانه مرعشي 189/27و فهرست كتابخانه تربيت تبريز، ص 93و فهرست كتابهاي ادبي و عرفاني خطي كاخ گلستان، بدري اتاباي، ص 513 - 511و الذريعه 233/14مراجعه شود.

.10 اين سه اثر يعني اثر رديف 2و 3و 4به تصحيح نگارنده، در ضمن وسايل فارسي حسن بن عبدالرزاق لاهيجي، در سال 1375منتشر شده است.

.11 اين اثر نيز در ضمن رسايل فارسي لاهيجي چاپ شده است.

.12 اين اثر نيز در ضمن رسايل فارسي لاهيجي چاپ شده است.

.13 الذريعه الي تصانيف الشيعه، .349/13

14فهرست نسخه‏هاي خطي آستان قدس رضوي. .324/15

.15 الذريعه 153/4و 90/6نسخه‏هاي خطي موجود از روايع الكلم در مقدمه رسائل فارسي لاهيجي ص 29معرفي گرديد. در اينجا بايد متذكر شد كه نسخه ديگري از آن در كتابخانه مركزي دانشگاه تهران به شماره 883موجود است و در فهرست نسخ خطي آن كتابخانه ج 3ص 298معرفي شده است.

.16 الذريعه .67/1

.17 اين رساله در ضمن رسايل فارسي لاهيجي منتشر شده است.

.18 نسخه‏هاي خطي اين رساله در مقدمه رسايل فارسي لاهيجي ص 25بعد از سطر چهاردهم معرفي شده ولي تيتر آن كه نام رساله بوده، در حروفچيني اشتباهاً حذف شده است.

.19 الذريعه .229/6

.20 همان 399/16رقم .1879

.21 سوانح حزين، منتشره در اول ديوان حزين ص 16نجوم السماء ص 184الذريعه .404/4

.22 فهرست نسخه‏هاي خطي دانشگاه تهران .1511/10

.23 همان 675/16مجموعه شماره 7698برگهاي 81و .82

.24 فهرست نسخ خطي كتابخانه دانشكده الهيات، ص .110

.25 الذريعه، .51/17

.26 تاريخ و سفرنامه حزين، ص 16چاپ شده در مقدمه ديوان حزين لاهيجي، تصحيح: بيژن ترقي، تهران، .1350

.27 رياض العلماء، عبداللّه افندي، ج 3ص .207

.28 فهرست نسخه‏هاي خطي كتابخانه دانشكده الهيات و معارف اسلامي دانشگاه تهران، ش 256ج، ص .193

.29 تتميم امل الآمل، عبدالنبي قزويني، ص .108

.30 رياض الجنة، ميرزا محمد حسن زنوري خوئي، روضه رابعه، نسخه خطي شماره 7772كتابخانه حضرت آيت اللّه مرعشي نجفي؛

.31 ريحانة الادب، ميرزا محمد علي مدرس تبريزي، ج 4ص .363

.32 روضات الجنات، خوانساري، ج 4ص 143و دين و سياست در دوره صفوي، ص .267 - 241

.33 رياض الجنة، نسخه خطي شماره 7772كتابخانه آيت اللّه مرعشي نجفي، روضه رابعه.

.34 با تصرّف و نقل به معنا.

.35 رك: الذريعه الي تصانيف الشيعه، ج 1ص 184و ج 9ص .242

.36 سوانح حزين، ص .16

 

شنبه پنجم 9 1390

ميرزا دنباله روي سياست مدرس بود...

 

در گفت و شنود شاهد ياران با دكتر علي مدرسي

همزماني تلاشهاي استعمارستيزانه شهيد آيت الله سيد حسن مدرس با ميرزا كوچك خان و نيز كلنل محمدتقي پسيان، بسياري از تاريخ پژوهان را به بررسي و كشف ابعادي از ارتباط و هماهنگيهاي احتمالي ميان آنها واداشته است. در گفت و شنودي كه مي خوانيد دكتر علي مدرسي، (نوه دختري آيت الله مدرس) و از پژوهندگان تاريخ زندگي او، به بازنمايي پاره اي از اين ارتباطات پرداخته است.

 

مبارزات ميرزا كوچك خان تا چه حد متأثر از فعاليتهاي سياسي مرحوم مدرس در تهران بود و در راستاي آن شيوه و منش سياسي، تا كجا مي توانست به حركت خود ادامه بدهد؟

قبل از آغاز صحبت بايد بگويم كه اكنون در بررسي تاريخ، گرايشي محسوس به عملكرد چهره هاي تاريخ معاصر ديده مي شود. البته من با نقد مخالف نيستم، اما ما نمي توانيم درباره مردان ارزشمند تاريخ خود به گونه اي صحبت كنيم كه جامعه نسبت به آنها بي اعتماد شود. ما در حال حاضر به چنين افرادي نيازمند هستيم. طبيعتاً ممكن است عيوبي نيز بر اين افراد مترتب باشد، اما آن عيوب و نقدها نبايد موجب گردد كه اين افراد از چشم مردم، به ويژه نسل جوان بيفتند. اما در پاسخ سئوال شما بايد گفت كه ميرزا كوچك خان را مي توان در مجموع دنباله روي مدرس محسوب كرد. آن نكته اي كه مطمح نظر مرحوم مدرس و نيز مستوفي الممالك بوده، اين است كه در تقويت ميرزا بكوشند و او را به سوي تهران روانه كنند، همان گونه كه قصد داشتند كلنل محمدتقي پسيان را از مشهد به تهران بكشانند و در واقع حركتي شبيه به آنچه كه در ايام مشروطه اتفاق افتاد كه براي مقابله با استبداد، نيروهاي آزاديخواه و وطن پرست به طرف مركز روانه شوند و به عقيده من نفس اعلام توسط ميرزا و همچنين گرايش محمدتقي خان پسيان براي ايجاد جمهوري خراسان، يك قدم آنها را از انديشه و آرمان مدرس بازداشت، چون او اعتقاد داشت كه تمام اصلاحات بايد از مركز و پايتخت سرچشمه بگيرد و فقط در اين صورت است كه دشمن نمي تواند اين جنبشها را سركوب كند، اما اگر اين افراد در نقاط مختلف ايران و به شكل خودمختار عمل كنند، حتي اگر به تجزيه اعتقاد هم نداشته باشند، اين امكان را براي دشمن فراهم مي سازند كه از پايتخت و با قشون كشي به آن نواحي ، آنها را سركوب كنند.

 

ارتباط ميان مدرس و ميرزا كوچك خان به چه شكل برقرار بود و چگونه تدوام پيدا كرد؟

تا جايي كه ما اطلاع داريم رابط بين مدرس و ميرزا، مستوفي الممالك بود كه با نام مستعار منشي اين كار را مي كرد و البته از اين ارتباط در اسناد تاريخي هم نشانه هايي وجود دارد. مستوفي الممالك نهايت سعي خود را كرد ميرزا را در گيلان به عنوان يك ذخيره براي استقلال كشور نگه دارد تا در موقع مناسب، عليه رضاخان وارد صحنه شود، اما اساتيد انگليسي رضاخان هم بسيار باهوش بودند و امروز سر بريده ميرزا را در مقابل او گذاشتند و روز بعد هم سر محمدتقي خان پسيان را آوردند و گردباد حوادث، افراد ميهن پرست را يكي پس از ديگري از بين برد و افرادي را بر جاي آنها گمارد كه تحت كنترل سياست استعماري انگليس بودند. در مورد تأييد ميرزا، شواهد نشان مي دهند كه مرحوم مدرس فقط يك بار به شكل علني از ميرزا نام برد و آن هم در هنگام نطق در مجلس بود كه با صراحت گفت: «اي كاش در اين شرايط سخت، مردان ايراندوستي چون ميرزا تقي خان اميركبير، ميرزا كوچك خان جنگلي و كلنل پسيان را داشتيم.» بنابراين مرحوم مدرس به شكل علني فقط در همين جا از ميرزا كوچك خان حمايت كرد.

 

پس پرسش و پاسخي كه از مرحوم مدرس درباره ميرزا شده چيست؟

من در جريان تحقيقات تاريخي به صحت آن سند اعتماد پيدا نكردم، زيرا شواهد نشان مي دهند كه امضاي پاي اين استفتا به مرحوم مدرس تعلق ندارد. ايشان در مورد اسنادي كه بسيار مهم بودند و جنبه سياسي داشتند، نوع خاصي امضا مي كردند و براي اسناد معمولي نوع ديگر و لذا امضا و نحوه نگارش پاسخ اين سئوال با شيوه دقيق مرحوم مدرس در پاسخگويي به مسائل سياسي و نوشتن اسناد سياسي، سازگار نيست. البته در اصل قضيه تفاوت چنداني ايجاد نمي شود، چون حركت ميرزا مورد علاقه و تا.ييد مرحوم مدرس بود، زيرا رضاخان را خوب شناخته بود و علت علاقه اش به ميرزا هم، مقابله او با رضاخان بود و به رغم برخي از تحليلها كه قصد دارند رابطه ميرزا و رضاخان را در مقطعي رابطه اي حسنه جلوه دهند، ميرزا خيلي خوب فهميده بود كه با وجود رضاخان كه دست پرورده و دست نشانده انگليس است، نمي توان به دموكراسي دست پيدا كرد. يكي از شيوه هايي كه انگليسيها براي حمايت از رضاخان و ايجاد محبوبيت براي او در پيش گرفتند، وارونه جلوه دادن حركتهايي چون مبارزه مرحوم مدرس، نهضت جنگل، قيام شيخ محمد خياباني و قيام كلنل پسيان بود. آنها اين جنبشها را ياغيگري و شكستن حريمهاي قانوني قلمداد مي كردند و طبيعتاً كسي كه اين حركتها را سركوب مي كرد، تبديل به قهرمان ملي مي شد و اين گونه وانمود مي كردند كه رضاخان پس از يك دوره اغتشاش و آشفتگي، براي ايران امنيت و دموكراسي را به ارمغان آورده است، اما حوادث بعدي نشان دادند كه اين تحليل تا چه حد بي پايه است.

 

اشاره كرديد كه مرحوم مدرس معتقد بود كه ميرزا بايد به تدريج حوزه فعاليتش را به تهران منتقل كند. آيا به نظر شما در آن شرايط، آمدن ميرزا به تهران و فعاليت او در مركز، مي توانست تأثير مورد نظر را بگذارد؟

مسلماً اگر ميرزا مي توانست با تمهيداتي و با اقتدار وارد تهران شود، حداقل رضا خان مقداري كنار مي كشيد و يا دست كم احتمال اين كار، بسيار زياد بود، شاهد اين مدعا هم همان احساس خطري بود كه آخرالامر از حضور جنگليها در رضاخان به وجود آمد. مي دانيد كه نمايندگان ميرزا به تهران آمدند و با قوام السلطنه صحبت كردند و او هم گفت كه بايد مستقيماً با رضاخان صحبت كنيد. براي فرداي آن روز وقت گرفتند. چون رضاخان از اين نيت آنها اطلاع داشت و مي دانست اگر به آن شكل پيش بروند، اقتدار و نفوذ زيادي پيدا خواهند كرد، همان شبانه به طرف گيلان حركت كرد و حمله به نيروهاي ميرزا را طراحي كرد كه نهايتاً به پراكنده شدن جنگليها و يخ زدن و مرگ ميرزا و گائوك منتهي شد. البته ما در تاريخ دو نفر را به نام گائوك مي شناسيم. يكي فردي است كه در رشت همراه ميرزا بود و بسيار هم به او علاقه داشت و بسيار هم به ميرزا وفادار بود و يكي هم گائوك آلماني است. اين مطلب را در اسناد يافته ام.

 

ظاهراً جنابعالي هم در مركز مطالعات تاريخي، درباره مجموعه اي از اسناد مرتبط با ميرزا، پژوهش كرده ايد. در مورد سير تاريخي اين اسناد و آنچه كه از آنها استنباط كرده ايد، نكاتي را ذكر كنيد.

حدود هفت هشت سال قبل، مركز مطالعات تاريخي، مجموعه نفيس و بسيار ارزنده اي از اسناد را براي بررسي در اختيار من گذاشت. البته من سعي كردم درجه اولها را انتخاب كنم. اين اسناد طبيعتاً از آغاز حركت ميرزا تا پايان آن نهضت را نشان مي دهند. مثلاً اسنادي درباره تبليغات ميرزا عليه انگلستان و يا رفتن سپاهيان آيرونسايد به شوروي پس از انقلاب روسيه كه قصد داشتند از گيلان عبور كنند و به قفقاز بروند و با بلشويكها بجنگند و نگذارند كه آنها موفق بشوند. يادداشتهاي آيرونسايد نشان مي دهند كه ميرزا از حركت آنها ممانعت مي كند و مي گويد كه اگر قدم به گيلان بگذارند، آنجا را اشغال مي كنند و فقط اجازه عبور را به قشون آيرونسايد مي دهد كه البته او به قولش وفا نمي كند و سر پل منجيل به جنگليها حمله مي كند. اين نكته براي من بسيار جالب بود. به هر حال با بررسي اسناد به مطالب مهمي برخورديم. مثلاً مذاكراتي كه از طرف دولت مركزي با جنگليها داشتند و به اصطلاح مي خواستند با استفاده از چهره هايي چون احمد آذري آشتي كناني به راه بيندازند كه البته به جاي صلح و آرامش، در آن منطقه اعمال خلاف انجام دادند و عده اي را هم دار زدند. به هر حال از اين فعاليتها اسناد زيادي هست تا مي رسيم به سندي كه در مورد پيدا كردن جنازه ميرزا در برفها هست و يا چند توبه نامه كه گمانم هفت هشت ده تايي مي شود و بعضيها هم خون آلود هستند.

 

آيا بنا هست كه اين اسناد چاپ شوند؟

البته در هنگام برگزاري كنگره بزرگداشت ميرزا كوچك خان قرار بود چاپ شود و مسئولين كنگره هم خيلي تلاش كردند، ولي اين اتفاق نيفتاد. البته اين اسناد تنظيم شده اند و اگر چاپ شوند، حداقل دو جلد كتاب جامع و جالب خواهد شد.

 

به عنوان ختام سخن، شما نقاط ضعف و قوت نهضت جنگل را در چه چيزهايي مي بينيد؟

مسلماً نقطه قوت نهضت جنگل، مبارزه با استبداد و استعمار و همگام شدن ميرزا با ساير رجال خوشنام و ايراندوست براي جلوگيري از سلطه بيگانه و تسلط عوامل استعمار انگليس بر كشور ماست و از اين جهت كارنامه نهضت جنگل روشن است، اما نقطه ضعفهاي اين جريان چند نكته عمده هستند. يكي از آنها ضعف سازماندهي در اين نهضت است. جريان و سازماني كه مي خواهد حركت و مبارزه گسترده اي را ساماندهي كند، بايد انسجام مطلوبي داشته باشد و در آن سيستمي وجود داشته باشد كه بتواند دائماً عناصر صالح و ناصالح را از هم جدا كند، چون حضور برخي از افراد سست عنصر يا ناباب يا كساني كه در هر گردنه اي از گردنه هاي خطير مبارزه، احتمال خيانتشان وجود دارد، قطعاً به جنبش لطمه مي زند، از اين جهت ما در اين نهضت مقداري مسامحه مي بينيم، آن هم به خاطر اين است كه مديريت بسيار قوي و قدرتمندي بر اين جريان حاكم نبوده كه آن را منسجم سازد.

نكته بعدي عدم استحكام در پيش بيني و محاسبات سياسي است. ما هنگامي كه توانمندي مرحوم مدرس را در رصد آنچه كه در كشور مي گذرد، ملاحظه مي كنيم و خنثي كردن پيشاپيش ترفندها را كه بسياري از رجال سياسي آن روز فاقد آن بودند در وي مي بينيم و در نهضت جنگل دنبال الگوي مشابهي مي گرديم، در اين زمينه توفيقي برايمان حاصل نمي شود، يعني ضعف محاسبات سياسي و عدم پيش بينيهاي مدبرانه موجب شده كه اين نهضت لطمه هاي جدي ببيند. به نظر من مديريت نهضت جنگل از اين جنبه هم مقداري ضعف دارد، با اين همه بايد گفت كه اين ضعفها به هيچ وجه به نيكنامي اين نهضت در تاريخ معاصر ايران لطمه اي نمي زند و كماكان جنگليها به عنوان طلايه داران مبارزه با استعمار انگليس و ايادي آن، نامور و جاودانه خواهند ماند.

 

منبع: ماهنامه شاهد ياران/شماره 12 / آذرماه1385

 

 

 

شنبه پنجم 9 1390

 

مشنو از نى، نى نواى بينواست

 

بشنو از دل، دل سراى كبرياست

 

نى چو سوزد، تل خاكستر شود

 

دل چو سوزد، خانه دلبر شود

 

مبارز مظلوم

 

بخش مهمى از مقاومت هاى پرافتخار مردم مسلمان ايران بر ضد متجاوزان، مستبدان و چهره هاى نفاق در يكى از مقاطع حساس تاريخ معاصر، در قيام جنگل نمود يافت. رهبر اين حركت مذهبى و سياسى، ميرزاكوچك خان، انسان متدين و متعبدى بود كه اگر چه به تحصيلات علوم دينى روى آورد، اما حوادث روزگار (شور مبارزه و احساس وظيفه براى نبرد با جرثومه هاى ستم و دفع مهاجمان و بيگانگان) مانع از آن گرديد وى به رتبه هاى بالاى علمى و معرفتى در حوزه هاى علوم دينى، ارتقا يابد.

 

اما ناگفته نماند كه اين اسوه پايدارى در برابر تيرگى ها، در مسير زندگى از نوجوانى تا زمانى كه رهبرى قيامى مذهبى و مردمى را عهده دار بود به پرورش هاى معنوى و اخلاقى اهميت مى داد، نمازش ترك نمى شد، با قرآن مأنوس بود و توكل در اعماق وجودش پرتوافشان بود، به خاندان عصمت و طهارت نيز ارادت مى ورزيد. ميرزاكوچك خان از سنين شكوفايى، طى مسافرت ها و مطالعاتى كه داشت با دگرگونى هاى جديد و مقتضيات زمان آشنا گرديد و بر اساس چنين آگاهى هايى در مبارزات مشروطه شركت كرد. از همان ايام روح باصفا و بدون آلايش او، از بعضى اعمال خلاف موازين شرعى و اخلاقى (كه توسط برخى مدعيان آزادى و دموكراسى صورت مى گرفت) رنجيده خاطر مى گشت و رفتار نكوهيده آنان برايش غير قابل تحمل بود و به همين دليل از اين گونه افراد كناره گيرى كرد.

 

وى در طول هفت سال نبرد با قواى استعمارى فراز و نشيب هاى زيادى ديد، رنج و دشوارى هاى جانفرسايى را تحمل كرد؛ از تشكيل حكومت در گيلان تا خيانت دوستان همسنگرش، رفيقان نيمه راهش، نفوذ افراد به اصطلاح ملى گرا و در باطن فئودال وابسته به استبداد به درون قيام جنگل. پيروزى در رويارويى با ستم حكومت مركزى چه قاجارها و چه رضاخان، مقاومت در برابر مهاجمان بيگانه، شكست و تنهايى، همه اينها ناملايماتى بود كه به وى روى نمود اما شرافت و عزتش در اين اصل نهفته است كه هيچ گاه از پاى ننشست و در هيچ لحظه اى از خويشتن سستى و ناتوانى بروز نداد و در برابر جنايات، زشتى ها، تزويرها و دشمنان دوست نما هرگز سر تسليم فرو نياورد.

 

زندگى، مبارزات و مرگش گواه آن است كه در اين ماجراها سوداى نان، هواى جاه و قصد تجزيه طلبى و آشوب نداشته است. در سرلوحه اى كه افكار نهضت جنگل را تبليغ مى كرد، اين جمله معروف او به چشم مى خورد:

 

«من و يارانم در مشقت هاى فوقِ طاقت چندين ساله، هيچ مقصودى نداشته و نداريم جز حفظ ايران اسلامى از تعرّضات خارجى و فشار خائنين داخلى. مقصود من و يارانم حفظ استقلال مملكت و اصلاح و تقويت مركز است.»

 

افكار ميرزاكوچك خان از انديشه هاى پيشروان نهضت هاى اسلامى صد ساله اخير از جمله سيدجمال الدين اسدآبادى الهام گرفته، در راستاى همين تفكر و باور بود كه هيأتى اسلامى اين قيام را هدايت كند و اجازه ندهد به سوى گمراهى و كژى گرايش پيدا كند، بدين جهت كميته اى به نام اتحاد اسلام در حوالى تالش تشكيل داد تا به عنوان مغز متفكر نهضت جنگل بر اصول ارزشى و دينى تأكيد ورزد و اين حركت را با رايحه معارف اسلامى معطر سازد.(1)

 

آنچه كه مظلوميت اين انسان دلير و روحانى مبارز را دوچندان مى سازد، اين است كه عده اى از مورخان، شرح حال نگاران اعم از خارجى و داخلى در تحليل ها و نگارش هاى خود، خواسته اند تلاش وى را تحريف نمايند و او را فردى آشوبگر معرفى كنند كه از سر قدرت طلبى با رژيم كمونيستى شوروى سازش كرد ولى واقعيت اين است كه نهضت جنگل با توطئه شوروى و انگلستان و رخنه عوامل اين دو قدرت به شكست انجاميد. به طور مسلّم اگر توافق شرق و غرب نبود هرگز دولت مستبد رضاخان قادر نبود اين شعله فروزان را خاموش نمايد. نگارنده در اين نوشتار كوشيده است گوشه اى از حيات اين بزرگمرد به خون خفته را با تكيه بر زندگى خانوادگى و اخلاق او بنماياند.

 

 

 

زايش و رويش

 

در محله كوچك اما باصفاى «استادسراى» رشت مردى خوشنام با نام ميرزابزرگ با خانواده اش زندگى مى كرد. وى نزد ميرزاعبدالوهاب مستوفى (مسئول دفتر مالياتى آن زمان) به تحرير انشاء اشتغال داشت و به همين دليل به ميرزا معروف گرديد.

 

در سال 1291ه··· .ق (مطابق 1258هـ.ش)، سكوت و آرامش شبانه بر پيچ و خم محله اى كه اين خانواده مى زيستند حكمفرما بود. ميرزا مشغول رسيدگى به امور تجارى و حساب و كتاب خويش بود كه به وى خبر دادند همسرش آماده وضع حمل است. سرانجام در ميان هيجان و شادمانى حاضران نوزادى پا به عرصه وجود گذاشت و گريه اش با همهمه زنان همسايه و برخى خويشاوندان آميخته گرديد. به وى خبر مى دهند: چشمت روشن! زيرا فرزندت به سلامتى به دنيا آمد و پسر است. اميد آنكه به لطف و رحمت خداوند متعال آينده اى خوب داشته باشد.

 

ميرزا غرق در سرور و شور گرديد و خداى را از اين بابت سپاس گفت، سپس در حالى كه لبخند در سيمايش هويدا بود به فردى كه چنين خبر نويدبخشى را به او داده بود، هديه اى تقديم كرد.

 

كودك را در پارچه اى سفيد و پاك پيچيده و نزد وى بردند. طفل را در آغوش گرفت و با نگاهى حاكى از خشنودى و خوشحالى او را غرق بوسه ساخت و در حقش دعا كرد. سپس نخستين گام را در راه پالايش و تربيت نيكوى فرزند برداشت و برايش نام خوبى برگزيد و «يونس» ناميدش.(2) نوزاد از اوان شكوفايى به ميرزاكوچك شهرت يافت و تا پايان عمر با نام كوچك خان يا كوچك جنگلى شهرت داشت.

 

يونس موقعى ديده به جهان گشود كه ايران در حال از دست رفتن بود. پدرش ـ ميرزابزرگ ـ از اين موضوع رنج مى برد. اما

 

چه مى توانست بكند. جلادان زبان ها را بريده و دست را به زنجير بسته بودند. داس ستم با همكارى استكبار و نفاق، خوشه هاى هويت اصيل اين سرزمين را خرمن مى كردند و نابخردانه براى رسيدن به مقاصدى باطل و هوس هاى هرزه، بر باد مى دادند. در چنين فضاى تيره و تارى فرياد فداكاران در گلو خاموش مى گشت و در مواقعى سند رسوايى جنايتكاران را بر بالاى دارها به نمايش مى گذاردند.

 

پدر، آشفته از اين بيداد در گوش نوباوه اش قصه هايى از رزم و رشادت مى گفت، حماسه ها را در قالب داستان هايى كودكانه براى طفل زمزمه مى نمود، ماجراى مقاومت بزرگمردانى كه به قصد چيرگى حاكميت حق، قصد براندازى حكومت ضحاكان زمان را داشتند و با عزت و سربلندى بر هر چه تاج و تخت است پشت پا زدند.

 

ميرزاى كوچك در چنين اوضاعى باليد و در خانه اى كوچك و ساده ولى سرشار از صميميت به دور از شرارت ها به شكوفايى رسيد. هواى باطراوت، نسيم فرح زا و باران هاى آرامبخشى كه درختان و گل ها را شستشو مى دادند، گويى بر اعماق وجود نورسته نفوذ كرده و او را پيرايش داده و جلا مى بخشند، چنان كه سرشت و وجدان او را از هر گونه كدورت و غبارى كه بر دل شب پرستان زمان نشسته است دور مى دارند.

 

مادرش، شيرزن عرصه همت و ايمان كه در مكتب تشيع و مجلس فاطمه زهرا(س) و زينب كبرا(س) درس پايدارى و پارسايى آموخته بود، چنين كودكى شيرصفت به دنيا آورد و چنان در پرورش او كوشيد كه در نوجوانى و جوانى پوينده راه حماسه سازان عاشورا گشت و همچون حضرت على اكبر و حضرت قاسم(ع) پرچم افتاده از كف ياران را بر دوش كشيد، چنان كه ديگر بار نغمه آرامبخش و فرح زاى توحيد را در فضاى آشفته ايران كه آغشته به شرك و نفاق بود فرياد نمود. آرى اين بانوى بااستقامت تصميم گرفت با عواطفى سرشار و كوشش هاى تربيتى، فرزندى را تحويل جامعه اسلامى دهد تا ابرهاى سياهى را كه در آسمان ايران هاله اى غمناك به وجود آورده بود برطرف كند و تابش خورشيد عدالت و استقلال را به جويندگان راه هدايت و حقايق ناب بشارت دهد.

 

ميرزاى كوچك ضمن پيمودن مسير رشد و تربيت با چنين پرورش هايى در طريق درستى و راستى گام نهاد و با آن هوش و فراستى كه داشت احساس نمود دود بيداد همه جا را فرا گرفته و خاك وطن اسلامى دستخوش چپاول بيگانگان و متجاوزان قرار گرفته است.(3)

 

 

 

نوجوانى و جوانى

 

نبوغ ذاتى ميرزا كه حالا كودكى را پشت سر نهاده و آهسته آهسته به نوجوانى گام مى نهد موجب گرديد از همين دوران محتواى داستان ها را تجزيه و تحليل كند و عبرت هاى خوبى از آنها بگيرد. با وجود اينكه سيزده بهار را سپرى مى كرد اما حتى بازى هاى او بزرگ منشانه مى نمود و رفتار و گفتارش معنادار بود. وقتى از كانون پرمهر خانواده به جمع نوجوانان مى پيوست با حضور او شكل بازى بچه ها تغيير پيدا مى كرد. گويى او در حال و هواى بچه گانه مى خواست سيماى ناريان و نوريان را ترسيم كند و به همبازى ها بفهماند هر چه خورشيد روشنى دارد، ولى شب ها تاريك است مگر آنكه مهتاب به امداد بيايد يا چراغ نورى بيفروزد. شگفت آنكه بچه هاى ديگر تحت تأثير نكته سنجى هاى او بودند و همچون پروانه بر گرد وجودش مى چرخيدند و از او درس ها مى آموختند.

 

ميرزاى كوچك كه حالا نوجوانى بيش نمى باشد شاهد تمام زورگويى و تجاوزهاست، چنان كينه اى از ظلم اربابان جفا بر دل دارد و چنان آتشى در سينه پاكش شعله ور است كه با هيچ آبى پاك نمى شود و فروكش نمى كند. در خلوت خويش، با خدايش نجواها دارد و آرزوهايش چنان والاست كه جز گوش خداجويان، هيچ گوشى خواهان شنيدن آن نمى باشد. نسبت به تهيدستان و ستمديدگان، قلبى سرشار از عطوفت دارد و در خصوص ستم پيشگان در دلش آتشفشانى از خشم و نفرت در حال شكل گيرى است. آرزويش اين است كه روزى شاهد فرو ريختن كاخ ظالمان باشد.

 

در آغاز نوجوانى وقتى شنيد ميرزاى شيرازى براى رويارويى با سياست هاى استعمارى انگليس قيام كرد و فتواى دليرانه اى داد، در پوست خود نمى گنجيد و به اين پيروزى مى باليد اما اين اقدام را كافى نمى دانست. مى خواست با چشمان خويش ببيند طومار ستم و تجاوز در هم پيچيده شده است.

 

ميرزا از سيدجمال هم نامى و مبارزاتى شنيده بود، اين سيد حرف هاى دل اين نوجوان را فرياد مى كرد و بدين ترتيب مهرش بر دل و جان ميرزا نشست با اين اميد كه روزى نام و ياد آن عالم مبارز را بار ديگر زنده كند و به راهش پا گذارد.

 

يك بار موقعى كه مشغول بازى هاى دنياى بچگى بود مژده اى خوب، خنده اى بر لبانش نشانيد و او را در موجى از اميد و شادى قرار داد، براى لحظاتى ابرهاى غم از آسمان ذهنش به كنارى رفتند زيرا شنيد ميرزا رضاى كرمانى ريشه استبداد ناصرالدين شاه را خشكانيد و بر زندگى سراسر ستم و عيّاشى هاى وى پايان داده است. حالا احساس مى كرد مى تواند با اطمينان در مسيرى مهم گام بردارد و كارى را كه اين افراد آغاز كرده اند ادامه دهد.

 

يونس پس از آنكه خواندن و نوشتن و مقدمات ادبيات فارسى و عرب را در يكى از مكتبخانه هاى زادگاهش آموخت بر حسب علاقه هاى درونى تصميم گرفت به فراگيرى علوم دينى و معارف قرآنى و روايى روى آورد. به همين دليل ساليانى در مدرسه حاج حسين واقع در صالح آباد و نيز مدرسه جامع رشت به يادگيرى زبان و ادبيات عرب، منطق، مقدمات فقه و اصول پرداخت و مدتى در يكى از حجره هاى طبقه اوّل مدرسه «نايب الصدر» در بازار زركشان سكونت داشت.

 

او تحصيلات مقدماتى را تا تاريخ 1312ه··· .ق ياد گرفت، از آن پس به تحصيلات بالاتر در صرف و نحو، معانى و بيان، منطق، فقه و اصول علاقه نشان داد.

 

در سال 1322ه··· .ق در عالى ترين درس دوره سطح حوزه علميه يعنى «كفاية الاصول» حضور يافت. استادش در اين رشته از علوم دينى آيت اللّه «سيد عبدالوهاب ضياء برى» (1294 ـ 1357ه··· .ق) بود كه در زمره ناموران صومعه سرا به شمار مى آمد و از شاگردان آخوند خراسانى بود. ميرزايونس با الهام از تلاش هاى مبارزاتى اين مجتهد فرزانه به عرصه هاى سياسى روى آورد و به مجاهدان و مشروطه طلبان پيوست، برخى منابع خاطرنشان ساخته اند در هنگام فتح تهران كه به سال 1326ه··· .ق توسط مشروطه خواهان انجام گرفت، ميرزاكوچك خان در حوزه علميه قزوين مشغول تحصيل بوده و همراه مبارزين گيلانى به تهران رفته است. در اين شهر نيز در مدرسه «محموديه» تحصيلات حوزوى را پى گرفته است. ذوق سليم اين روحانى جوان، او را در ضمن تحصيلات، به حفظ اشعار پيشگامان شعر وا مى داشت و گاهى نيز خودش اشعارى را مى سرود.(4)

 

 

 

اخلاق و سرشت

 

ميرزاكوچك خان جوانى خوش اندام، مؤدب و فروتن بود. چشمان زاغ، سيمايى متبسم، بازوانى ورزيده و پيشانى گشاده داشت. در روابط اجتماعى با دوستان، خويشاوندان و آشنايان بسيار خوش برخورد، مهربان و توأم با صميميت بود، چنان كه از جنبه روحى، انسانى پاكدامن و معتقد به واجبات دينى و پاى بند به اصول اخلاقى به شمار مى آمد. در تصميم گيرى ها به قرآن تفأل مى زد و به استخاره هم عقيده داشت. هيچ گاه واجباتش ترك نمى گرديد و از اقامه نماز، روزه گرفتن و حتى انجام برخى عبادات مستحبى و نوافل كوتاهى نمى كرد. غالبا در بين دو نماز آياتى از قرآن را كه در باره توكل و مبارزات مردان مجاهد بود زمزمه مى كرد. اعتقادش بر اين بود اقدام به هر كار مهمى چنانچه با مشيت و خواست الهى همراه نباشد، ثمرى ندارد.

 

انسانى ساكت، انديشور و آرام بود، آهسته، سنجيده و حساب شده سخن مى گفت. اظهاراتش غالبا با لطايف، بديهه گويى و مزاح توأم بود و از شوخى هاى ديگران نيز لذت مى برد. در قيافه اش جذبه اى بود كه هر كس با وى روبه رو مى گرديد به ندرت اتفاق مى افتاد كه مجذوب و تحت تأثير متانت و فريفته بياناتش نشود. موقعى كه

 

قزاقان ايرانى را به اسارت مى گرفت با سخنانى گرم و دلنشين با آنان سخن مى گفت و ضمن آشنا ساختن آنان به حقايق، اين افراد را مجذوب حركات و اخلاق خويش مى ساخت به گونه اى كه آنان با ديدگان اشكبار و دل هاى آكنده از محبت، او را ترك مى نمودند.

 

در جنگ «ماكلوان» ميرزاكوچك خان اسيران را با عزت و احترام مرخص نمود و با دادن خرجى و لباس لازم به آنان، بزرگ منشى را در حق شان به جاى آورد. اگر چه دل پرخونى از ديكتاتورى و اعمال خلاف عدالت دولت مركزى داشت اما هيچ گاه، خواهان خونريزى و رويارويى شتابزده نبود و تا آنجا كه امكان داشت مى كوشيد دل ها را تسخير كند. با قلب مهربانش از خطاها چشم مى پوشيد و راههايى را براى بازگشت مخالفان و دشمنان باز مى گذارد؛ گرچه هر چه محبت مى ورزيد كمتر عطوفت مى ديد اما همچنان بر سر مهر بود! با دورانديشى هاى خردمندانه جلوى بسيارى از جهالت ها و غرض ورزى ها را مى گرفت. اگر چه نسبت به مسائل و حوادث روزگار، ناآرامى و تلاطم روحى داشت اما چون كوه باصلابت و استوار بود و اين ويژگى از اهداف خدايى و پايدارى عقيده او حكايت داشت.(5)

 

ايمان، حُسن عقيده، صفاى باطن و راستى در روح و روانش موج مى زد. با چنين خصالى با پيشامدها و حوادث روزگار رويارويى مى كرد و پيروان و همدستان خود را رهبرى مى نمود. هيچ سياستى را مفيدتر و مؤثرتر از راستى و درستى نمى شناخت، به همين جهت زبانش فقط به حق، گويا بود. بسيار مشتاق بود دوستانش نيز اين شيوه را پيش گيرند اما متأسفانه برخى در حق وى و جامعه خيانت كردند؛ او مدام اين شعر را زمزمه مى كرد:

 

به گيتى به از راستى پيشه نيست

 

ز كژى بتر هيچ انديشه نيست

 

موقعى كه افراد افراطى رفتارش را مورد انتقاد قرار دادند و زبان به نكوهش گشودند، در جواب شان نوشت: بنده عقيده دارم كه افكار مرد براى سوق يافتن به سوى يك حركت ضد استعمارى و استبدادى به تبليغات صادقانه و محترم شمردن باورها و سنت هاى دينى، نياز مبرمى دارد و راستى و درستى، از صد هزار قشون و نيروى رزمى و آتش گلوله بهتر است. مذهب و اعتقادات دينى، خشونت و تندى بى جهت را تعديل و اصلاح مى كند.(6)

 

او بر اين باور بود هر مسلمان پاكدلى بايد دَيْن خود را نسبت به افراد جامعه ادا كند و به اندازه بهره مندى از اجتماع، خير و فايده اى به مردم برساند و رسيدن به اين منظور جز در سايه تلاش و پايدارى و مبارزه ميسّر نمى باشد و نبايد در مقابل دشمنان داخلى و خارجى گذشت و سستى نشان داد:

 

اظهار عجز نزد ستم پيشه ز ابلهى است

 

اشك كباب باعث طغيان آتش است

 

نظرش بر اين اصل استوار بود كه افراد همفكر و داراى مقصودى مشترك و انگيزه اى مقدس مى توانند به آسانى بر مشكلات و موانع چيره آيند و مصالح اجتماعى را به دست آورند، در غير اين صورت توفان ستم همه را نابود مى كند. البته رسيدن به اين هدف مردانى درستكار و مورد اعتماد مى خواهد كه جان شيرين خود را در طبق اخلاص نهند و وارد عرصه كارزار شوند:

 

ترك مال و ترك جان و ترك سر

 

در طريق عشق اوّل منزل است(7)

 

ميرزاكوچك خان در ميانه تحصيلات و نيز در طول مبارزات در مخالفت با ناروايى ها استوار بود. در قيام آزادى خواهان رشت عليه پيمان شكنى محمدعلى شاه در صف مشروطه طلبان جاى گرفت و با آنان در تحصن قنسولگرى عثمانى شركت جُست و هر سحرگاه با صداى تكبير خود متحصن شدگان را به اداى نماز فرا مى خواند.

 

در واقعه مبارزه مسلحانه مشروطه خواهان بر ضد نيروهاى مستبد در 16 محرم الحرام 1327ه··· .ق جزء همكاران تلاشگر و تأثيرگذار بود و انجمنى به نام «وفا» تشكيل داد.(8)

 

 

 

همدردى با محرومان و رنجديدگان

 

ميرزاكوچك خان در ضمن اينكه مى خواست مردم از ستم و تجاوز در امان بمانند، از اينكه نبردها و مقاومت هاى او مشكلاتى را براى اهالى شمال فراهم مى ساخت، به شدت ناراحت بود؛ تجاوزهاى روس ها و طرفداران آنان به اين نواحى روحش را آزرده مى ساخت. نيروهاى وى براى اينكه قشون روس براى مردم ناراحتى به بار نياورد، از منجيل و رودبار به جنگل رفتند و حتى رشت را تخليه نمودند ولى ياغيانِ مهاجم، بقعه امامزاده هاشم را (كه از بقاع متبركه و محل مقدسى براى شيعيان ايران است) با تمامى خانه هاى اطرافش غارت كرده و آتش زدند. جمعى از زنان را كه در كشتزارهاى اين سامان به زراعت مشغول بودند، به خاك و خون كشيدند و در رشت پس از فتح آن مانع حمل آذوقه براى مردم گرديدند. ميرزاكوچك خان با مشاهده اين وضع همراه با قواى خويش به نبرد با متجاوزان پرداخت و تلفات سنگينى به خصم وارد كرد.(9)

 

وى در نامه اى خطاب به يكى از سران روس مى نويسد: من و يارانم هيچ مقصودى نداشتيم جز حفظ ايران از تعرض هاى خارجى و فشار خائنين داخلى و تأمين آزادى مردم. متأسفانه رؤساى بى احتياط قشون شما به كمك مستبدين داخلى نگذاردند از اين نيرو استفاده كامل شود. سعادت كشورم و طرفدارى از محرومان، مجبورم نمود از تعرضات قواى شما جلوگيرى كنم.(10)

 

در اعلاميه اى نيز يادآور شد: كمونيست ها اهالى را به وحشت انداختند. هر شب به خانه هاى مردم بيچاره مى ريزند و اموال شان را غارت مى كنند. اينها از تمام عادات و اخلاق و شعائر ايرانى دورند و براى اينكه راحت تر مردم را بكشند و اموال شان را غارت كنند، با ظاهرى مردم فريب خود را جلوه داده اند.

 

در جاى ديگر مى نويسد: به نام حمايت از رنجبر، رنجبران را غارت كردند، تمام اهالى را دچار زحمت كردند و من محال است كه آلت دست اينها بشوم. با شرافت زيسته ام و اجازه نمى دهم كسى در امور داخلى ما مداخله كند و راضى نمى شوم به اسم كمونيست، محرومان محو شوند يا از گرسنگى بميرند. گمان كرديد مى توانم با شما همكارى كنم! بدانيد امكان ندارد زيرا عقايدتان از هر قاتلى مهلك تر است با اين وجدان كُشى ها كه كرديد و به مناسبت خيانت و سازش با انگليسى ها و دولت مستبد ايران محال است بتوان به شماها اعتماد و اطمينان حاصل كرد.

 

نيز مى افزايد: چقدر از مردم را آواره كرديد و چقدر از اطفال را از بين برديد و زن هايى نيز از بيم غارت و هتك ناموس، بچه هاى خود را سقط كردند! از اين جهت اسم سوسياليستى و بالشويكى در ايران به حدى منفور شد كه مردم در خواب هم ميل ندارند اين حرف را بشنوند.(11)

 

ميرزا از اينكه انگليسى ها هم به حقوق مردم تجاوز مى كنند ناراحت است و مى گويد: آنان هم غير از مظلوم آزارى و ضعيف كشى كارى ندارند. خشم وى موقعى شدت يافت كه در «گوراب زرمخ» بمبى به درمانگاهى اصابت كرد و چند نفر مريض را شهيد و سه نفر را مجروح كرد، چنان كه مواد منفجره در مزرعه اى به زنى و كودكش جراحت شديدى وارد نمود.

 

وى اضافه مى كند: معنى تمدنى كه انگليسى ها دعوى دار هستند، تاختن به بيچارگان، غصب حقوق ضعيفان، قتل و غارت بى گناهان و پايمال كردن اقوام ضعيف مى باشد. انگليس مى خواهد همراه با اين جنايات، ديانت و هويت ايرانى را به زوال ببرد. اكنون ما در مقابل اين دشمن واقعى براى حفظ ديانت، وطن و ناموس مقاومت كرده و دفاع مى كنيم و براى بيدارى مردم حقيقت امر را مى نويسيم.(12)

 

در هنگامى كه رئيس الوزراى وقت، وثوق الدوله، همه جاى ايران را براى در هم كوبيدن مبارزان ميدان تاخت و تاز خود قرار داده بود، ميرزاكوچك خان براى دورى از برادركشى، جنگ را به دفاع از خود تبديل نمود و جز عقب نشينى اقدام ديگرى نكرد. چون وثوق الدوله از كشتن و به دار آويختن، شكنجه و آزار نيروهاى قيام جنگل به هيچ روى خوددارى نكرد، ميرزا و يارانش با كوه گردى، بيابان نوردى، تحمل گرسنگى و تشنگى كوشيدند شهرها و روستاها به صحنه نبردهاى خونين تبديل نشود و مردم كمتر رنج ببينند.(13) براى اينكه تا حدودى از دردها و آلام مردم بكاهد و محروميت هاى آنان را كاهش دهد، آن اندازه كه درخور امكانش بود به گشايش مدارس پرداخت و سطح آموزش و معرفت عمومى را در حد توان خود گسترش

 

هنگامى كه نيروهاى ميرزا، قشون دولتى را در هم كوبيدند و به سوى رشت حركت كردند، زنان با شادى خاصى به پيشواز آمده بودند.

 

آنان «زنده باد كوچك خان» مى گفتند و متصل دست مى زدند و گل هايى نثار مجاهدان مى كردند. تا آن زمان شهر رشت چنين گراميداشتى در هنگام ورود كسى به عمل نياورده بود.

 

داد. در مراكز آموزشى كودكان بدون پرداختن وجهى تحصيل مى نمودند. در روستاها شوراهاى آموزشى براى بى سوادى به وجود آمد، اقداماتى نيز براى ساختن خانه هاى كودكان به عمل آورد. در بين آبادى ها جاده هاى اصلى و فرعى كشيده شد.

 

چون ميرزا از فقر و فلاكت هاى ناشى از جنگ آشفته مى گشت، تلاش كرد به كمك يارانش مقدار زيادى مواد غذايى بخصوص برنج براى تهران و نواحى شمالى فراهم آورد و مبالغى هر چند جزئى در اختيار مستمندان قرار دهد. خروارها برنجى كه به همت سردار جنگل در اختيار درماندگان قرار گرفت و به برنج كوچك خان مشهور شد، هزاران نفر را از مرگ حتمى نجات داد.(14)

 

 

 

پى نوشتها:

 

1 ـ سخنرانى هاى اجلاسيه كنگره بزرگداشت روحانى مجاهد ميرزاكوچك خان جنگلى، ص91 ـ 81.

 

2 ـ حماسه ميرزاكوچك خان، حميد گروگان، ص19 ـ 18.

 

3 ـ ديدار با ابرار، ماه در محاق، پژوهشكده باقرالعلوم، ص21 ـ 20.

 

4 ـ سردار جنگل، ابراهيم فخرايى، ص54؛ تاريخ معاصر ايران، كتاب نهم، ص283؛ تاريخ بيست ساله ايران، حسين مكّى، ج اوّل، ص491؛ دائرة المعارف تشيع، ج اوّل، ص181.

 

5 ـ سردار جنگل، ص36، 38 و 75؛ شهداى روحانيت شيعه در يكصد سال اخير، على ربانى خلخالى، ج اوّل، ص151.

 

6 ـ قيام جنگل، (يادداشت هاى ميرزااسماعيل جنگلى خواهرزاده ميرزاكوچك خان)، ص197 ـ 196.

 

7 ـ ماه در محاق، ص27، به نقل از روزنامه جنگل، ش28، سال اوّل.

 

8 ـ نام ها و نامدارهاى گيلان، جهانگير سرتيپ پور، ص411.

 

9 ـ قيام جنگل، ص98 ـ 97.

 

10 ـ جنبش ميرزاكوچك خان بنا بر گزارش هاى سفارت انگليس، گردآورنده و مترجم غلامحسين ميرزاصالح، ص46 ـ 45.

 

11 ـ قيام جنگل، ص166 و ص184 ـ 183 و ص202 ـ 201.

 

12 ـ همان، ص92؛ نهضت جنگل، (اسناد محرمانه و گزارش ها) به كوشش فتح اللّه كشاورز، ص108.

 

13 ـ قيام جنگل، ص121 ـ 120.

 

 

14 ـ سردار جنگل، ص42؛ ماه در محاق، ص35  ـ      4.3

 

 

 

شنبه پنجم 9 1390
X