معرفی وبلاگ
سلام من سعی دارم مردم ایران را با مناطق مختلفی که در ایران وجود دارد آشنا کنم و در این راه به یاری شما مردم عزیز نیازمند میباشم. اگر مطالبی درباره ی منطقه،روستا یا شهر خود می خواهید در بخش نظرات بنویسید تا طی کمتر از دو هفته در وبلاگ قرار گیرد.
صفحه ها
دسته
دوستانم در تبيان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 352887
تعداد نوشته ها : 132
تعداد نظرات : 44
بازدید وبلاگ :

Rss
طراح قالب
محمد علي گل کار

 

مشنو از نى، نى نواى بينواست

 

بشنو از دل، دل سراى كبرياست

 

نى چو سوزد، تل خاكستر شود

 

دل چو سوزد، خانه دلبر شود

 

مبارز مظلوم

 

بخش مهمى از مقاومت هاى پرافتخار مردم مسلمان ايران بر ضد متجاوزان، مستبدان و چهره هاى نفاق در يكى از مقاطع حساس تاريخ معاصر، در قيام جنگل نمود يافت. رهبر اين حركت مذهبى و سياسى، ميرزاكوچك خان، انسان متدين و متعبدى بود كه اگر چه به تحصيلات علوم دينى روى آورد، اما حوادث روزگار (شور مبارزه و احساس وظيفه براى نبرد با جرثومه هاى ستم و دفع مهاجمان و بيگانگان) مانع از آن گرديد وى به رتبه هاى بالاى علمى و معرفتى در حوزه هاى علوم دينى، ارتقا يابد.

 

اما ناگفته نماند كه اين اسوه پايدارى در برابر تيرگى ها، در مسير زندگى از نوجوانى تا زمانى كه رهبرى قيامى مذهبى و مردمى را عهده دار بود به پرورش هاى معنوى و اخلاقى اهميت مى داد، نمازش ترك نمى شد، با قرآن مأنوس بود و توكل در اعماق وجودش پرتوافشان بود، به خاندان عصمت و طهارت نيز ارادت مى ورزيد. ميرزاكوچك خان از سنين شكوفايى، طى مسافرت ها و مطالعاتى كه داشت با دگرگونى هاى جديد و مقتضيات زمان آشنا گرديد و بر اساس چنين آگاهى هايى در مبارزات مشروطه شركت كرد. از همان ايام روح باصفا و بدون آلايش او، از بعضى اعمال خلاف موازين شرعى و اخلاقى (كه توسط برخى مدعيان آزادى و دموكراسى صورت مى گرفت) رنجيده خاطر مى گشت و رفتار نكوهيده آنان برايش غير قابل تحمل بود و به همين دليل از اين گونه افراد كناره گيرى كرد.

 

وى در طول هفت سال نبرد با قواى استعمارى فراز و نشيب هاى زيادى ديد، رنج و دشوارى هاى جانفرسايى را تحمل كرد؛ از تشكيل حكومت در گيلان تا خيانت دوستان همسنگرش، رفيقان نيمه راهش، نفوذ افراد به اصطلاح ملى گرا و در باطن فئودال وابسته به استبداد به درون قيام جنگل. پيروزى در رويارويى با ستم حكومت مركزى چه قاجارها و چه رضاخان، مقاومت در برابر مهاجمان بيگانه، شكست و تنهايى، همه اينها ناملايماتى بود كه به وى روى نمود اما شرافت و عزتش در اين اصل نهفته است كه هيچ گاه از پاى ننشست و در هيچ لحظه اى از خويشتن سستى و ناتوانى بروز نداد و در برابر جنايات، زشتى ها، تزويرها و دشمنان دوست نما هرگز سر تسليم فرو نياورد.

 

زندگى، مبارزات و مرگش گواه آن است كه در اين ماجراها سوداى نان، هواى جاه و قصد تجزيه طلبى و آشوب نداشته است. در سرلوحه اى كه افكار نهضت جنگل را تبليغ مى كرد، اين جمله معروف او به چشم مى خورد:

 

«من و يارانم در مشقت هاى فوقِ طاقت چندين ساله، هيچ مقصودى نداشته و نداريم جز حفظ ايران اسلامى از تعرّضات خارجى و فشار خائنين داخلى. مقصود من و يارانم حفظ استقلال مملكت و اصلاح و تقويت مركز است.»

 

افكار ميرزاكوچك خان از انديشه هاى پيشروان نهضت هاى اسلامى صد ساله اخير از جمله سيدجمال الدين اسدآبادى الهام گرفته، در راستاى همين تفكر و باور بود كه هيأتى اسلامى اين قيام را هدايت كند و اجازه ندهد به سوى گمراهى و كژى گرايش پيدا كند، بدين جهت كميته اى به نام اتحاد اسلام در حوالى تالش تشكيل داد تا به عنوان مغز متفكر نهضت جنگل بر اصول ارزشى و دينى تأكيد ورزد و اين حركت را با رايحه معارف اسلامى معطر سازد.(1)

 

آنچه كه مظلوميت اين انسان دلير و روحانى مبارز را دوچندان مى سازد، اين است كه عده اى از مورخان، شرح حال نگاران اعم از خارجى و داخلى در تحليل ها و نگارش هاى خود، خواسته اند تلاش وى را تحريف نمايند و او را فردى آشوبگر معرفى كنند كه از سر قدرت طلبى با رژيم كمونيستى شوروى سازش كرد ولى واقعيت اين است كه نهضت جنگل با توطئه شوروى و انگلستان و رخنه عوامل اين دو قدرت به شكست انجاميد. به طور مسلّم اگر توافق شرق و غرب نبود هرگز دولت مستبد رضاخان قادر نبود اين شعله فروزان را خاموش نمايد. نگارنده در اين نوشتار كوشيده است گوشه اى از حيات اين بزرگمرد به خون خفته را با تكيه بر زندگى خانوادگى و اخلاق او بنماياند.

 

 

 

زايش و رويش

 

در محله كوچك اما باصفاى «استادسراى» رشت مردى خوشنام با نام ميرزابزرگ با خانواده اش زندگى مى كرد. وى نزد ميرزاعبدالوهاب مستوفى (مسئول دفتر مالياتى آن زمان) به تحرير انشاء اشتغال داشت و به همين دليل به ميرزا معروف گرديد.

 

در سال 1291ه··· .ق (مطابق 1258هـ.ش)، سكوت و آرامش شبانه بر پيچ و خم محله اى كه اين خانواده مى زيستند حكمفرما بود. ميرزا مشغول رسيدگى به امور تجارى و حساب و كتاب خويش بود كه به وى خبر دادند همسرش آماده وضع حمل است. سرانجام در ميان هيجان و شادمانى حاضران نوزادى پا به عرصه وجود گذاشت و گريه اش با همهمه زنان همسايه و برخى خويشاوندان آميخته گرديد. به وى خبر مى دهند: چشمت روشن! زيرا فرزندت به سلامتى به دنيا آمد و پسر است. اميد آنكه به لطف و رحمت خداوند متعال آينده اى خوب داشته باشد.

 

ميرزا غرق در سرور و شور گرديد و خداى را از اين بابت سپاس گفت، سپس در حالى كه لبخند در سيمايش هويدا بود به فردى كه چنين خبر نويدبخشى را به او داده بود، هديه اى تقديم كرد.

 

كودك را در پارچه اى سفيد و پاك پيچيده و نزد وى بردند. طفل را در آغوش گرفت و با نگاهى حاكى از خشنودى و خوشحالى او را غرق بوسه ساخت و در حقش دعا كرد. سپس نخستين گام را در راه پالايش و تربيت نيكوى فرزند برداشت و برايش نام خوبى برگزيد و «يونس» ناميدش.(2) نوزاد از اوان شكوفايى به ميرزاكوچك شهرت يافت و تا پايان عمر با نام كوچك خان يا كوچك جنگلى شهرت داشت.

 

يونس موقعى ديده به جهان گشود كه ايران در حال از دست رفتن بود. پدرش ـ ميرزابزرگ ـ از اين موضوع رنج مى برد. اما

 

چه مى توانست بكند. جلادان زبان ها را بريده و دست را به زنجير بسته بودند. داس ستم با همكارى استكبار و نفاق، خوشه هاى هويت اصيل اين سرزمين را خرمن مى كردند و نابخردانه براى رسيدن به مقاصدى باطل و هوس هاى هرزه، بر باد مى دادند. در چنين فضاى تيره و تارى فرياد فداكاران در گلو خاموش مى گشت و در مواقعى سند رسوايى جنايتكاران را بر بالاى دارها به نمايش مى گذاردند.

 

پدر، آشفته از اين بيداد در گوش نوباوه اش قصه هايى از رزم و رشادت مى گفت، حماسه ها را در قالب داستان هايى كودكانه براى طفل زمزمه مى نمود، ماجراى مقاومت بزرگمردانى كه به قصد چيرگى حاكميت حق، قصد براندازى حكومت ضحاكان زمان را داشتند و با عزت و سربلندى بر هر چه تاج و تخت است پشت پا زدند.

 

ميرزاى كوچك در چنين اوضاعى باليد و در خانه اى كوچك و ساده ولى سرشار از صميميت به دور از شرارت ها به شكوفايى رسيد. هواى باطراوت، نسيم فرح زا و باران هاى آرامبخشى كه درختان و گل ها را شستشو مى دادند، گويى بر اعماق وجود نورسته نفوذ كرده و او را پيرايش داده و جلا مى بخشند، چنان كه سرشت و وجدان او را از هر گونه كدورت و غبارى كه بر دل شب پرستان زمان نشسته است دور مى دارند.

 

مادرش، شيرزن عرصه همت و ايمان كه در مكتب تشيع و مجلس فاطمه زهرا(س) و زينب كبرا(س) درس پايدارى و پارسايى آموخته بود، چنين كودكى شيرصفت به دنيا آورد و چنان در پرورش او كوشيد كه در نوجوانى و جوانى پوينده راه حماسه سازان عاشورا گشت و همچون حضرت على اكبر و حضرت قاسم(ع) پرچم افتاده از كف ياران را بر دوش كشيد، چنان كه ديگر بار نغمه آرامبخش و فرح زاى توحيد را در فضاى آشفته ايران كه آغشته به شرك و نفاق بود فرياد نمود. آرى اين بانوى بااستقامت تصميم گرفت با عواطفى سرشار و كوشش هاى تربيتى، فرزندى را تحويل جامعه اسلامى دهد تا ابرهاى سياهى را كه در آسمان ايران هاله اى غمناك به وجود آورده بود برطرف كند و تابش خورشيد عدالت و استقلال را به جويندگان راه هدايت و حقايق ناب بشارت دهد.

 

ميرزاى كوچك ضمن پيمودن مسير رشد و تربيت با چنين پرورش هايى در طريق درستى و راستى گام نهاد و با آن هوش و فراستى كه داشت احساس نمود دود بيداد همه جا را فرا گرفته و خاك وطن اسلامى دستخوش چپاول بيگانگان و متجاوزان قرار گرفته است.(3)

 

 

 

نوجوانى و جوانى

 

نبوغ ذاتى ميرزا كه حالا كودكى را پشت سر نهاده و آهسته آهسته به نوجوانى گام مى نهد موجب گرديد از همين دوران محتواى داستان ها را تجزيه و تحليل كند و عبرت هاى خوبى از آنها بگيرد. با وجود اينكه سيزده بهار را سپرى مى كرد اما حتى بازى هاى او بزرگ منشانه مى نمود و رفتار و گفتارش معنادار بود. وقتى از كانون پرمهر خانواده به جمع نوجوانان مى پيوست با حضور او شكل بازى بچه ها تغيير پيدا مى كرد. گويى او در حال و هواى بچه گانه مى خواست سيماى ناريان و نوريان را ترسيم كند و به همبازى ها بفهماند هر چه خورشيد روشنى دارد، ولى شب ها تاريك است مگر آنكه مهتاب به امداد بيايد يا چراغ نورى بيفروزد. شگفت آنكه بچه هاى ديگر تحت تأثير نكته سنجى هاى او بودند و همچون پروانه بر گرد وجودش مى چرخيدند و از او درس ها مى آموختند.

 

ميرزاى كوچك كه حالا نوجوانى بيش نمى باشد شاهد تمام زورگويى و تجاوزهاست، چنان كينه اى از ظلم اربابان جفا بر دل دارد و چنان آتشى در سينه پاكش شعله ور است كه با هيچ آبى پاك نمى شود و فروكش نمى كند. در خلوت خويش، با خدايش نجواها دارد و آرزوهايش چنان والاست كه جز گوش خداجويان، هيچ گوشى خواهان شنيدن آن نمى باشد. نسبت به تهيدستان و ستمديدگان، قلبى سرشار از عطوفت دارد و در خصوص ستم پيشگان در دلش آتشفشانى از خشم و نفرت در حال شكل گيرى است. آرزويش اين است كه روزى شاهد فرو ريختن كاخ ظالمان باشد.

 

در آغاز نوجوانى وقتى شنيد ميرزاى شيرازى براى رويارويى با سياست هاى استعمارى انگليس قيام كرد و فتواى دليرانه اى داد، در پوست خود نمى گنجيد و به اين پيروزى مى باليد اما اين اقدام را كافى نمى دانست. مى خواست با چشمان خويش ببيند طومار ستم و تجاوز در هم پيچيده شده است.

 

ميرزا از سيدجمال هم نامى و مبارزاتى شنيده بود، اين سيد حرف هاى دل اين نوجوان را فرياد مى كرد و بدين ترتيب مهرش بر دل و جان ميرزا نشست با اين اميد كه روزى نام و ياد آن عالم مبارز را بار ديگر زنده كند و به راهش پا گذارد.

 

يك بار موقعى كه مشغول بازى هاى دنياى بچگى بود مژده اى خوب، خنده اى بر لبانش نشانيد و او را در موجى از اميد و شادى قرار داد، براى لحظاتى ابرهاى غم از آسمان ذهنش به كنارى رفتند زيرا شنيد ميرزا رضاى كرمانى ريشه استبداد ناصرالدين شاه را خشكانيد و بر زندگى سراسر ستم و عيّاشى هاى وى پايان داده است. حالا احساس مى كرد مى تواند با اطمينان در مسيرى مهم گام بردارد و كارى را كه اين افراد آغاز كرده اند ادامه دهد.

 

يونس پس از آنكه خواندن و نوشتن و مقدمات ادبيات فارسى و عرب را در يكى از مكتبخانه هاى زادگاهش آموخت بر حسب علاقه هاى درونى تصميم گرفت به فراگيرى علوم دينى و معارف قرآنى و روايى روى آورد. به همين دليل ساليانى در مدرسه حاج حسين واقع در صالح آباد و نيز مدرسه جامع رشت به يادگيرى زبان و ادبيات عرب، منطق، مقدمات فقه و اصول پرداخت و مدتى در يكى از حجره هاى طبقه اوّل مدرسه «نايب الصدر» در بازار زركشان سكونت داشت.

 

او تحصيلات مقدماتى را تا تاريخ 1312ه··· .ق ياد گرفت، از آن پس به تحصيلات بالاتر در صرف و نحو، معانى و بيان، منطق، فقه و اصول علاقه نشان داد.

 

در سال 1322ه··· .ق در عالى ترين درس دوره سطح حوزه علميه يعنى «كفاية الاصول» حضور يافت. استادش در اين رشته از علوم دينى آيت اللّه «سيد عبدالوهاب ضياء برى» (1294 ـ 1357ه··· .ق) بود كه در زمره ناموران صومعه سرا به شمار مى آمد و از شاگردان آخوند خراسانى بود. ميرزايونس با الهام از تلاش هاى مبارزاتى اين مجتهد فرزانه به عرصه هاى سياسى روى آورد و به مجاهدان و مشروطه طلبان پيوست، برخى منابع خاطرنشان ساخته اند در هنگام فتح تهران كه به سال 1326ه··· .ق توسط مشروطه خواهان انجام گرفت، ميرزاكوچك خان در حوزه علميه قزوين مشغول تحصيل بوده و همراه مبارزين گيلانى به تهران رفته است. در اين شهر نيز در مدرسه «محموديه» تحصيلات حوزوى را پى گرفته است. ذوق سليم اين روحانى جوان، او را در ضمن تحصيلات، به حفظ اشعار پيشگامان شعر وا مى داشت و گاهى نيز خودش اشعارى را مى سرود.(4)

 

 

 

اخلاق و سرشت

 

ميرزاكوچك خان جوانى خوش اندام، مؤدب و فروتن بود. چشمان زاغ، سيمايى متبسم، بازوانى ورزيده و پيشانى گشاده داشت. در روابط اجتماعى با دوستان، خويشاوندان و آشنايان بسيار خوش برخورد، مهربان و توأم با صميميت بود، چنان كه از جنبه روحى، انسانى پاكدامن و معتقد به واجبات دينى و پاى بند به اصول اخلاقى به شمار مى آمد. در تصميم گيرى ها به قرآن تفأل مى زد و به استخاره هم عقيده داشت. هيچ گاه واجباتش ترك نمى گرديد و از اقامه نماز، روزه گرفتن و حتى انجام برخى عبادات مستحبى و نوافل كوتاهى نمى كرد. غالبا در بين دو نماز آياتى از قرآن را كه در باره توكل و مبارزات مردان مجاهد بود زمزمه مى كرد. اعتقادش بر اين بود اقدام به هر كار مهمى چنانچه با مشيت و خواست الهى همراه نباشد، ثمرى ندارد.

 

انسانى ساكت، انديشور و آرام بود، آهسته، سنجيده و حساب شده سخن مى گفت. اظهاراتش غالبا با لطايف، بديهه گويى و مزاح توأم بود و از شوخى هاى ديگران نيز لذت مى برد. در قيافه اش جذبه اى بود كه هر كس با وى روبه رو مى گرديد به ندرت اتفاق مى افتاد كه مجذوب و تحت تأثير متانت و فريفته بياناتش نشود. موقعى كه

 

قزاقان ايرانى را به اسارت مى گرفت با سخنانى گرم و دلنشين با آنان سخن مى گفت و ضمن آشنا ساختن آنان به حقايق، اين افراد را مجذوب حركات و اخلاق خويش مى ساخت به گونه اى كه آنان با ديدگان اشكبار و دل هاى آكنده از محبت، او را ترك مى نمودند.

 

در جنگ «ماكلوان» ميرزاكوچك خان اسيران را با عزت و احترام مرخص نمود و با دادن خرجى و لباس لازم به آنان، بزرگ منشى را در حق شان به جاى آورد. اگر چه دل پرخونى از ديكتاتورى و اعمال خلاف عدالت دولت مركزى داشت اما هيچ گاه، خواهان خونريزى و رويارويى شتابزده نبود و تا آنجا كه امكان داشت مى كوشيد دل ها را تسخير كند. با قلب مهربانش از خطاها چشم مى پوشيد و راههايى را براى بازگشت مخالفان و دشمنان باز مى گذارد؛ گرچه هر چه محبت مى ورزيد كمتر عطوفت مى ديد اما همچنان بر سر مهر بود! با دورانديشى هاى خردمندانه جلوى بسيارى از جهالت ها و غرض ورزى ها را مى گرفت. اگر چه نسبت به مسائل و حوادث روزگار، ناآرامى و تلاطم روحى داشت اما چون كوه باصلابت و استوار بود و اين ويژگى از اهداف خدايى و پايدارى عقيده او حكايت داشت.(5)

 

ايمان، حُسن عقيده، صفاى باطن و راستى در روح و روانش موج مى زد. با چنين خصالى با پيشامدها و حوادث روزگار رويارويى مى كرد و پيروان و همدستان خود را رهبرى مى نمود. هيچ سياستى را مفيدتر و مؤثرتر از راستى و درستى نمى شناخت، به همين جهت زبانش فقط به حق، گويا بود. بسيار مشتاق بود دوستانش نيز اين شيوه را پيش گيرند اما متأسفانه برخى در حق وى و جامعه خيانت كردند؛ او مدام اين شعر را زمزمه مى كرد:

 

به گيتى به از راستى پيشه نيست

 

ز كژى بتر هيچ انديشه نيست

 

موقعى كه افراد افراطى رفتارش را مورد انتقاد قرار دادند و زبان به نكوهش گشودند، در جواب شان نوشت: بنده عقيده دارم كه افكار مرد براى سوق يافتن به سوى يك حركت ضد استعمارى و استبدادى به تبليغات صادقانه و محترم شمردن باورها و سنت هاى دينى، نياز مبرمى دارد و راستى و درستى، از صد هزار قشون و نيروى رزمى و آتش گلوله بهتر است. مذهب و اعتقادات دينى، خشونت و تندى بى جهت را تعديل و اصلاح مى كند.(6)

 

او بر اين باور بود هر مسلمان پاكدلى بايد دَيْن خود را نسبت به افراد جامعه ادا كند و به اندازه بهره مندى از اجتماع، خير و فايده اى به مردم برساند و رسيدن به اين منظور جز در سايه تلاش و پايدارى و مبارزه ميسّر نمى باشد و نبايد در مقابل دشمنان داخلى و خارجى گذشت و سستى نشان داد:

 

اظهار عجز نزد ستم پيشه ز ابلهى است

 

اشك كباب باعث طغيان آتش است

 

نظرش بر اين اصل استوار بود كه افراد همفكر و داراى مقصودى مشترك و انگيزه اى مقدس مى توانند به آسانى بر مشكلات و موانع چيره آيند و مصالح اجتماعى را به دست آورند، در غير اين صورت توفان ستم همه را نابود مى كند. البته رسيدن به اين هدف مردانى درستكار و مورد اعتماد مى خواهد كه جان شيرين خود را در طبق اخلاص نهند و وارد عرصه كارزار شوند:

 

ترك مال و ترك جان و ترك سر

 

در طريق عشق اوّل منزل است(7)

 

ميرزاكوچك خان در ميانه تحصيلات و نيز در طول مبارزات در مخالفت با ناروايى ها استوار بود. در قيام آزادى خواهان رشت عليه پيمان شكنى محمدعلى شاه در صف مشروطه طلبان جاى گرفت و با آنان در تحصن قنسولگرى عثمانى شركت جُست و هر سحرگاه با صداى تكبير خود متحصن شدگان را به اداى نماز فرا مى خواند.

 

در واقعه مبارزه مسلحانه مشروطه خواهان بر ضد نيروهاى مستبد در 16 محرم الحرام 1327ه··· .ق جزء همكاران تلاشگر و تأثيرگذار بود و انجمنى به نام «وفا» تشكيل داد.(8)

 

 

 

همدردى با محرومان و رنجديدگان

 

ميرزاكوچك خان در ضمن اينكه مى خواست مردم از ستم و تجاوز در امان بمانند، از اينكه نبردها و مقاومت هاى او مشكلاتى را براى اهالى شمال فراهم مى ساخت، به شدت ناراحت بود؛ تجاوزهاى روس ها و طرفداران آنان به اين نواحى روحش را آزرده مى ساخت. نيروهاى وى براى اينكه قشون روس براى مردم ناراحتى به بار نياورد، از منجيل و رودبار به جنگل رفتند و حتى رشت را تخليه نمودند ولى ياغيانِ مهاجم، بقعه امامزاده هاشم را (كه از بقاع متبركه و محل مقدسى براى شيعيان ايران است) با تمامى خانه هاى اطرافش غارت كرده و آتش زدند. جمعى از زنان را كه در كشتزارهاى اين سامان به زراعت مشغول بودند، به خاك و خون كشيدند و در رشت پس از فتح آن مانع حمل آذوقه براى مردم گرديدند. ميرزاكوچك خان با مشاهده اين وضع همراه با قواى خويش به نبرد با متجاوزان پرداخت و تلفات سنگينى به خصم وارد كرد.(9)

 

وى در نامه اى خطاب به يكى از سران روس مى نويسد: من و يارانم هيچ مقصودى نداشتيم جز حفظ ايران از تعرض هاى خارجى و فشار خائنين داخلى و تأمين آزادى مردم. متأسفانه رؤساى بى احتياط قشون شما به كمك مستبدين داخلى نگذاردند از اين نيرو استفاده كامل شود. سعادت كشورم و طرفدارى از محرومان، مجبورم نمود از تعرضات قواى شما جلوگيرى كنم.(10)

 

در اعلاميه اى نيز يادآور شد: كمونيست ها اهالى را به وحشت انداختند. هر شب به خانه هاى مردم بيچاره مى ريزند و اموال شان را غارت مى كنند. اينها از تمام عادات و اخلاق و شعائر ايرانى دورند و براى اينكه راحت تر مردم را بكشند و اموال شان را غارت كنند، با ظاهرى مردم فريب خود را جلوه داده اند.

 

در جاى ديگر مى نويسد: به نام حمايت از رنجبر، رنجبران را غارت كردند، تمام اهالى را دچار زحمت كردند و من محال است كه آلت دست اينها بشوم. با شرافت زيسته ام و اجازه نمى دهم كسى در امور داخلى ما مداخله كند و راضى نمى شوم به اسم كمونيست، محرومان محو شوند يا از گرسنگى بميرند. گمان كرديد مى توانم با شما همكارى كنم! بدانيد امكان ندارد زيرا عقايدتان از هر قاتلى مهلك تر است با اين وجدان كُشى ها كه كرديد و به مناسبت خيانت و سازش با انگليسى ها و دولت مستبد ايران محال است بتوان به شماها اعتماد و اطمينان حاصل كرد.

 

نيز مى افزايد: چقدر از مردم را آواره كرديد و چقدر از اطفال را از بين برديد و زن هايى نيز از بيم غارت و هتك ناموس، بچه هاى خود را سقط كردند! از اين جهت اسم سوسياليستى و بالشويكى در ايران به حدى منفور شد كه مردم در خواب هم ميل ندارند اين حرف را بشنوند.(11)

 

ميرزا از اينكه انگليسى ها هم به حقوق مردم تجاوز مى كنند ناراحت است و مى گويد: آنان هم غير از مظلوم آزارى و ضعيف كشى كارى ندارند. خشم وى موقعى شدت يافت كه در «گوراب زرمخ» بمبى به درمانگاهى اصابت كرد و چند نفر مريض را شهيد و سه نفر را مجروح كرد، چنان كه مواد منفجره در مزرعه اى به زنى و كودكش جراحت شديدى وارد نمود.

 

وى اضافه مى كند: معنى تمدنى كه انگليسى ها دعوى دار هستند، تاختن به بيچارگان، غصب حقوق ضعيفان، قتل و غارت بى گناهان و پايمال كردن اقوام ضعيف مى باشد. انگليس مى خواهد همراه با اين جنايات، ديانت و هويت ايرانى را به زوال ببرد. اكنون ما در مقابل اين دشمن واقعى براى حفظ ديانت، وطن و ناموس مقاومت كرده و دفاع مى كنيم و براى بيدارى مردم حقيقت امر را مى نويسيم.(12)

 

در هنگامى كه رئيس الوزراى وقت، وثوق الدوله، همه جاى ايران را براى در هم كوبيدن مبارزان ميدان تاخت و تاز خود قرار داده بود، ميرزاكوچك خان براى دورى از برادركشى، جنگ را به دفاع از خود تبديل نمود و جز عقب نشينى اقدام ديگرى نكرد. چون وثوق الدوله از كشتن و به دار آويختن، شكنجه و آزار نيروهاى قيام جنگل به هيچ روى خوددارى نكرد، ميرزا و يارانش با كوه گردى، بيابان نوردى، تحمل گرسنگى و تشنگى كوشيدند شهرها و روستاها به صحنه نبردهاى خونين تبديل نشود و مردم كمتر رنج ببينند.(13) براى اينكه تا حدودى از دردها و آلام مردم بكاهد و محروميت هاى آنان را كاهش دهد، آن اندازه كه درخور امكانش بود به گشايش مدارس پرداخت و سطح آموزش و معرفت عمومى را در حد توان خود گسترش

 

هنگامى كه نيروهاى ميرزا، قشون دولتى را در هم كوبيدند و به سوى رشت حركت كردند، زنان با شادى خاصى به پيشواز آمده بودند.

 

آنان «زنده باد كوچك خان» مى گفتند و متصل دست مى زدند و گل هايى نثار مجاهدان مى كردند. تا آن زمان شهر رشت چنين گراميداشتى در هنگام ورود كسى به عمل نياورده بود.

 

داد. در مراكز آموزشى كودكان بدون پرداختن وجهى تحصيل مى نمودند. در روستاها شوراهاى آموزشى براى بى سوادى به وجود آمد، اقداماتى نيز براى ساختن خانه هاى كودكان به عمل آورد. در بين آبادى ها جاده هاى اصلى و فرعى كشيده شد.

 

چون ميرزا از فقر و فلاكت هاى ناشى از جنگ آشفته مى گشت، تلاش كرد به كمك يارانش مقدار زيادى مواد غذايى بخصوص برنج براى تهران و نواحى شمالى فراهم آورد و مبالغى هر چند جزئى در اختيار مستمندان قرار دهد. خروارها برنجى كه به همت سردار جنگل در اختيار درماندگان قرار گرفت و به برنج كوچك خان مشهور شد، هزاران نفر را از مرگ حتمى نجات داد.(14)

 

 

 

پى نوشتها:

 

1 ـ سخنرانى هاى اجلاسيه كنگره بزرگداشت روحانى مجاهد ميرزاكوچك خان جنگلى، ص91 ـ 81.

 

2 ـ حماسه ميرزاكوچك خان، حميد گروگان، ص19 ـ 18.

 

3 ـ ديدار با ابرار، ماه در محاق، پژوهشكده باقرالعلوم، ص21 ـ 20.

 

4 ـ سردار جنگل، ابراهيم فخرايى، ص54؛ تاريخ معاصر ايران، كتاب نهم، ص283؛ تاريخ بيست ساله ايران، حسين مكّى، ج اوّل، ص491؛ دائرة المعارف تشيع، ج اوّل، ص181.

 

5 ـ سردار جنگل، ص36، 38 و 75؛ شهداى روحانيت شيعه در يكصد سال اخير، على ربانى خلخالى، ج اوّل، ص151.

 

6 ـ قيام جنگل، (يادداشت هاى ميرزااسماعيل جنگلى خواهرزاده ميرزاكوچك خان)، ص197 ـ 196.

 

7 ـ ماه در محاق، ص27، به نقل از روزنامه جنگل، ش28، سال اوّل.

 

8 ـ نام ها و نامدارهاى گيلان، جهانگير سرتيپ پور، ص411.

 

9 ـ قيام جنگل، ص98 ـ 97.

 

10 ـ جنبش ميرزاكوچك خان بنا بر گزارش هاى سفارت انگليس، گردآورنده و مترجم غلامحسين ميرزاصالح، ص46 ـ 45.

 

11 ـ قيام جنگل، ص166 و ص184 ـ 183 و ص202 ـ 201.

 

12 ـ همان، ص92؛ نهضت جنگل، (اسناد محرمانه و گزارش ها) به كوشش فتح اللّه كشاورز، ص108.

 

13 ـ قيام جنگل، ص121 ـ 120.

 

 

14 ـ سردار جنگل، ص42؛ ماه در محاق، ص35  ـ      4.3

 

 

 


شنبه پنجم 9 1390
X